سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دندان پزشکی/ (یکشنبه 84/5/16 ساعت 2:44 صبح)

دیشب خیر سرمون رفته بودم درمانگاهی که یک نفر در اونجا شیفت شب کار دندانپزشکی می کرد.این یک نفر از فک و فامیل هاهست که در اینجا به دلایل فوق امنیتی نمی گم که چه نسبتی با من داره.ساعت ده شب به اونجا رسیدم . و این عزیز تا ساعت چهار نصف شب مریض داشت  و برای همین وقت نکرد که دندون من رو عصب کشی کنه.به قول خانوم منشی کوزه گر همیشه از کوزه شکسته آب می خوره در اینجا به اثبات می رسه.من ساعت دو شب در اتاق خواب خوابیدم و قرار شده بود که ساعت شش صبح ایشون دندون من رو درست کنه ! فرض کنید که یکی ساعت شش صبح شما رو از خواب بلند کنه روی یونیت دندان پزشکی  بنشونه و وقتی که خواب هنوز از کله ی آدمی زاد بیرون نرفته با فریز و دم و دستگاه های دیگه بیفته به جون دندون آدم.
خوشبختانه این فرض به تحقق نرسید و تازه ساعت هشت صبح مامان جونم به موبایلم زنگ زد و در این لحظه بود که ما دو نفر از خواب برخواستیم.پایین رفتیم و برای اینکه من حسابی شاکی شده بودم که چرا الکی من رو یه روز با خودش کشونده درمانگاه بدون اینکه به داد دندون درد من برسه از من عکس دندون گرفت.بعد خالی بست که نیم ساعت همین الان برات درست می کنم و پس از اون وقتی که فهمید خالی بزرگی بسته گفت شیفت من اینجا تموم شده و قبل از اینکه ما رو پرت کنند بیرون بهتره خودمون مودبانه از اینجا بزنیم بیرون.و خلاصه اینکه دست از پا دراز تر صبح از اونجا به طرف خونه برگشتیم.
دیشب قبل از اینکه بخوابیم مریضی اومده بود که دندون درد شدیدی داشت.از ساعت ده شب ایشون در اون درمانگاه حضور داشتند و تا ساعت دو شب این حضور مستدام بود.یک پسر جوان بیست و پنج ساله که موهای نسبتا بلندی داشت و شلوار لی گشادی پاش کرده بود که روی شلوار لی ناشیانه با فونت بزرگ قرمز از بالا به پایین یک کلمه ی چینی نوشته شده بود.پیراهن گل و گشادی هم تنش بود و استخوان های گونه اش به طرف بیرون پرتاب شده بود.این آقا که اسمش اسماعیل بود به خاطر درد دندونش قبل از اینکه به درمانگاه بیاد دوازده قرص چی چی رو با هم خورده بود.و  فکر کنم برای همین بود که وضع روحیش به هم ریخته بود و اصلا حالت تعادل روانی نداشت.اول که اومد روی یونیت نشست ولی دهنش رو هر چه دکی خان هم اصرار کرد باز ننمود.شاید ترسیده بود. دو سه ساعت همینجوری  راست راست توی سالن درمانگاه می چرخید و با خودش حرف می زد.تا اینکه دوباره برگشت و روی یونیت دندانپزشکی نشست.دکی خان گفت که دهنش رو باز کنه و دست هاش رو بذاره روی شکمش.اینبار دهنش رو باز کرده بود و در حالی که دکی داشت وسایل رو آماده می کرد موبایلش رو گرفته بود بالای سرش و بنا به گفته ی خودش داشت اس ام اس می فرستاد.وقتی هم که آمپول بی حسی داشت بهش زده می شد باز با موبایل ور می رفت.تا اینکه دکی داد و بیداد کنان موبایل رو از دستش گرفت ، گذاشت روی میز و دست هاش رو روی شکمش خوابوند.ولی باز روی یونیت ورج و وورجه می کرد.من که کنارشون ایستاده بودم بقیه ی چیزهایی که دست اسی بود ازش گرفتم.یک دونه هلو که از همون وقتی که اومده بود دستش بود.عینکش و یک کیف دخترونه! تا یک ربع داشتم نگاه می کردم .ولی بعد  از یک ربع در حالی که دهنش باز بود و دکی داشت دندونش رو عصب کشی می کرد و کلی دم و دستگاه بالای سرش بود یک دفعه بالا آورد و بدجوری کثافت کاری راه انداخت . من که سرم درد گرفته بود از اتاق بیرون اومدم و دیگه نخواستم ببینم چی می شه.ولی مطمئن بودم روی یونیتی که اسی نشسته بود نخواهم نشست
ولی واقعا درمانگاه های شبانه روزی امنیت ندارند. در اون درمانگاه نصف شب در یک خیابون تاریک و ساکت و خلوت فقط یک منشی و یک دندان پزشک حضور داشتند و البته سرایداری که به خواب عمیقی فرو رفته بود.

در حال حاضر دارم رمان خنده در تاریکی نوشته ولادمیر نابوکوف رو می خونم که البته رمان خیلی جالبی هست. در مورد رمان کوری هم که نوشته بودم ازش خوشم نیومد و با این جمله ام با انتقاد سه نفر روبرو شدم باید عرض کنم که عدم خشنودی من دلیل بر نقص یا ضعف رمان نیست.بلکه اساسا من آدم سخت سلیقه ای هستم که به هر چیزی حتی اگر فوق العاده باشه راضی نمی شم





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 13 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 237428 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه