سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نمایشگاه کتاب 1/ (چهارشنبه 84/2/21 ساعت 8:4 عصر)

دیروز که از میدون ونک رد می شدم. راننده هایی برای نمایشگاه کتاب مسافر جمع می کردند.خیلی ناگهانی به ذهنم رسید با این جیب تقریبا خالی که بیش از سه هزار تومان توش پول نبود برم نمایشگاه کتاب.در اون لحظه این قسمت از داستان پینوکیو به ذهنم رسید که کنار خیابان درشگه هایی به طرف شهر همیشه بازی می رفتند و پینوکیو مردد مونده بود که به اون شهر بازی بره یا اینکه به خونه ی فرشته ی مهربان . خلاصه این که با یک قرعه کشی ساده تصمیم گرفتم که به نمایشگاه بروم .ساعت یک بعد از ظهر زیر اون آفتاب بی رحم این ماجرا اتفاق افتاد .از ترافیک وحشتناکی که همیشه در خیابان های نزدیک محل برگزاری وجود دارد خبری نبود.و برای همین خیلی زود رسیدم.جمعیت نسبتا زیادی در آنجا حضور داشتند.هر کدام یا هر چند کدام با هم به صورت کاتوره ای ! به این طرف و آن  طرف می رفتند.حرف می زدند و گهگاه چیزی می خوردند.اگه چند دقیقه بدون فکر به چیزی تنها محو جمعیت می شدی به یک پرسش فلسفی می رسیدی که این همه برای چی؟این همه تحرک این همه جنب و جوش آخرش چی می شه؟ وقتی به داخل یکی از سالن ها رفتم و آفتاب دیگه به سرم نمی تابید از این افکار فارغ شدم.اولین سالنی که رفتم سالن مطبوعات بود که ابتدا چندان برایم دلپذیر نبود.بیرون سالن عادل فردوسی پور را دیدم که داشت با یکی به طرف درب خروجی می رفت.یکی داد می زد آخر سر استقلالی ای یا پرسپولیسی .برگشت با خنده جواب داد که هیچ کدام.من پیش خودم فکر کردم این در هر لحظه ای که در خیابان راه می رود باید به کلی از پرسش های مردم جواب بده.چقدر سخت .کمی پیاده روی کردم تا به سالن ناشران عمومی رسیدم.و دو ساعتی در این سالن ها گشت و گذار می کردم .کتاب هایی را با نگاه حسرت و بی پولی نگاه می کردم و از آن ها رد می شدم.یکی از غرفه ها مخصوص انتشارات صادق هدایت بود.دختر جوانی داخل غرفه به من گفت اون آقایی که اونجا نشسته برادر زاده ی صادق هدایته.آقای جهانگیر هدایت.اسمش رو قبلا در وب سایت صادق هدایت دیده بودم و شنیده بودم که تلاش خیلی مجدانه ای دارد برای اینکه کتب صادق هدایت با متن اصلی و بدون سانسور چاپ شود.از این اقدام فرهنگی او خیلی لذت بردم.پشت جلد کتاب هایی که خریداری می شد به نام خریدار امضا می زد.فکر جالبی به ذهنم رسید.آخه می خواستم برای یکی از دوستانم که البته از طرف دار های صادق هدایت هم بود هدیه ای بخرم.پیش خودم گفتم که چقدر خوب خواهد بود با امضای جهانگیر هدایت به نام این دوستم یک کتاب از صادق هدایت بخرم.کتاب های داخل غرفه رو بررسی کردم .یک کتاب به چشمم خورد که برام جالب بود.بعد درونی صادق هدایت به قلم جهانگیر هدایت.ولی تا اینکه خواستم پول از جیبم در بیارم همون تک نسخه ی کتاب فروخته شد.یه زنی اونجا وایساده بود که گویا ناشر این انتشارات بود.خیلی چهره ی خندانی داشت و با خوش رویی جواب می داد.وقتی فهمید من اون کتاب رو می خواستم و آخرین نسخه اش به فروش رفته گفت بیاید این کتاب رو بخرید اینم خیلی جالبه.بد جوری حس تنفرم فوران زد.پیش خودم گفتم که چه جوری می خوان کتاب هاشون رو رد کنند.تیتر کتاب های دیگه رو که دیدم متوجه یه سوء استفاده ی عمیق فرهنگی از طرف این انتشارات شدم.و اون این بود که هر کدام از داستان های کوتاه هدایت رو در یک کتاب شاید شش صفحه ای چاپ کرده بودند! تنها دلیل قانع کننده ای که برای این کار توجیه می شود افزایش درآمد انتشارات و برادر زاده ی آقای هدایت خواهد بود.برای مثال مجموعه ی سگ ولگرد رو در نظر بگیرید.حدود دوازده داستان داره.و اگه این دوازده داستان با هم چاپ بشه قیمت کتاب چیزی حدود 1500 تومان خواهد شد.ولی هر کدام از داستان های کوتاهش که به صورت یک می نی کتاب چاپ شده بود قیمت 550 تومان داشتند.یعنی کل مجموعه ی آن 6600 تومان خواهد شد! 5500 تومان پول اضافی بدون هیچ  سود فرهنگی از آن موسسه خواهد شد.و این یعنی سوء استفاده از بدون سانسور بودن آثار هدایت . برادر زاده اش هم آمده بود تا پشت کتاب ها امضا بزند و مشتری بیشتری  جذب کند.پیش خودم فکر کردم الان صادق هدایت در پاریس زیر خاک تب و لرز گرفته .جدا از این حرف ها یکی به برادر زاده اش گفت صادق هدایت نهیلیست بوده و داستان های او دید پوچگرایانه ای دارد و برای همین هم هست که خودکشی کرده.این جهان گیر هدایت بدجوری عصبانی شد و با داد و بیداد می گفت : چطور آدم آدم رو می کشه. چطور مریضی آدم رو از پا در میاره یه نفر آدم خودش حق نداره که به زندگیش خاتمه بده..البته به دور از تعصب چنین سخنی دور از واقعیت نیست.خلاصه اینکه وقتی هیچ کدام از کتاب های چاپی توجهم را به خودش جلب نکرد به یک غرفه ی دیگر رفتم و دو تا کتاب که صادق هدایت آن ها را ترجمه کرده بود خریدم .برگشتم و گفتم که او برای دوستم آن ها را امضا بزند.اما جناب هدایت از این کار صرفه نظر کرند وگفتند اینها توش دست بردن و من هیچ کدومشون رو فبول ندارم.بعدا که از نمایشگاه برگشتم به یکی از دوستانم گفتم که پشت جلد آن ها بنویسد تقدیم به ... از طرف جهانگیر هدایت!!! البته کار چندان جالبی نبود.ببخشید.راستی یادم رفت  بگم که برادر زاده ی صادق هدایت هم خیلی شبیه خودش بود ولی مسن و کمی هم خپل به طوری  که شکمش قسمت وسیعی از فضا رو مورد تجاوز قرار داده بود.
فکر کنم بیشتر راجع به انتشارات صادق هدایت نوشتم تا نمایشگاه کتاب.بقیه ی شرحیات رو می ذارم برای پست بعدی که هم حوصله ی شما کمتر سر بره و هم اینکه من مطلب برای به روز کردن داشته باشم.در ضمن البته دیگه راجع به غرفه ی صادق هدایت نیست .بلکه جریان هایی هست که در سالن مجلات و مطبوعات خواهد گذشت.حتما سر بزنید چون که جالبه.بیشتر این جریان ها هم سر غرفه ی روز نامه ی شرق در قسمت مطبوعات و مجله ی چلچراغ در سالن مجلات بر من گذشت.





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 5 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 237627 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه