سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خودکشی وبلاگی (سه شنبه 87/10/3 ساعت 3:43 عصر)

خودکشی وبلاگی یعنی اینکه در وبلاگ را تخته کنی و بری پی کارت. پشتت را هم نگاه نکنی. همه چیز تمام شد. فقط یک آرشیو می‏ماند که می‏شود گاهی مثل یک روح به آن سر زد و چیزهایی را خواند که می‏بردت به چهار- پنج سال پیش.
خودکشی وبلاگی. همین و تمام.





حس زیباییست/ (جمعه 83/7/24 ساعت 6:45 عصر)

                             

حس زیبایست.حسی که درون و بیرون آن یکیست.و هر دو پاک و ساده.حسی که دغدغه ی آن شاید تنها شکلاتی باشد یا آرزویی پاک و ساده.حس کودکی را می گویم.حس پاکی و صفا.بدون آنکه در درون چیزی گویی و در بیرون چیز دیگر...

عکس از  www.mokashefeh.blogspot.com   





وبلاگ یا سایت؟/ (پنج شنبه 83/7/23 ساعت 8:4 عصر)

صبح مقاله ای را در مورد وبلاگ و وب سایت در سایت دکتر داریوش آشوری مطالعه کردم.جالب بود و مرا به اظهار نظر بر آنجا واداشت.آخر سر هم تصمیم گرفتم دیدگاه کلی خودم رو در اینجا بیان کنم.

به عقیده ی دکتر آشوری و آنگونه که برای او توضیح داده بودند وب سایت ابزاری برای بیان عقیده و توضیح ، استدلال و درج مقالات در آنجا است و وبلاگ تنها ابزاریست برای یادداشت خاطرات روزانه و شعر هایی که گاه و بی گاه می سراییم. نکته ی جالبی که ایشان اشاره کردند آن است که وبلاگ ها باعث ایجاد عادت در مطالعه ی سطحی می شوند .در ابتدا با این سخن آخر موافق بودم اما اکنون که می اندیشم به این نتیجه رسیدم که افزایش کمی وبلاگ ها باعث ایجاد مطالعه ی سطحی در میان جامعه ی ایرانی نمی شود.(البته اگر از برخی استثنائات  بگذریم.) در کل جامعه ی ایرانی به سه دسته تقسیم می شوند.با وجود وبلاگ یا بدون وجود آن.دسته ی اول قشر کتاب خوان ،منتقد و پژوهشگر است.نمونه ی بارز آن شخص دکتر داریوش آشوری.دسته ی دوم افرادی که به مطالعه ی سطحی و گاه و بیگاه بسنده می کنند.و دسته ی دیگر هم که اگر سالی پنج دقیقه مطالعه نمایند جزو شاهکارها محسوب می شوند.بین این سه دسته بحث بر سر دسته ی دوم است.افراد میانسال و به اصطلاح نسل پیش که از اینترنت و این رسانه ی نو بدورند مطالعه ی سطحی را در قالب مطالعه ی روزنامه به اجرا در می آورند.و در نسل سوم یعنی جوانان این عادت مطالعه در زمینه ی وبلاگ خوانی و وبگردی خود را به نمایش می گذارد.در حقیقت نحوه و شیوه ی مطالعه را رسانه ها و منابع مطالعاتی تعیین نمی کنند.این خود خواننده است که به نوع خاص مطالعه ی خود عادت کرده است.یک پژوهشگر و محقق وبلاگ ها و مطالب آن را بنا بر نوع نیاز مطالعاتی خود تعیین و سپس آن را با نگاهی ژرف و عمیق مطالعه می کند.یک فرد معمولی مانند من مطالب وبلاگ ها را از نظر می گذراند و انگشت شماری از مقاله ها را مطالعه می کند( چندی را با سرعت و تک و توکی از آنان را با دقت . ) البته باید عادت کنیم که بیشتر به مطالعه آن هم با نگاه عمیق و دقیق اقدام ورزیم چه در زمینه ی وبلاگ وب سایت و چه کتاب روزنامه و مجله.و در آخر کسی که اهل مطالعه نمی باشد به ندرت اقدام به جستار در وبلاگها می کند و در صورت مشاهده ی یک وبلاگ شاید به دیدن عکس های آن بسنده کند.(خوش بختانه اگر کسی در اینجا به من سر بزند و ازاین دسته باشد این مقاله را نمی خواند تا علیه من جو بگیرد.) در پایان این بحث به این بسنده می کنم که تعداد زیاد وبلاگ ها باعث ایجاد عادت مطالعه ی غلط در خوانندگانش نمی شود.مگر در مواردی خاص.

خوب حالا به این بحث بپپردازیم که وبلاگ چیست و وب سایت چه و تفاوت این دو در چیست.

اینکه گاه گاهی گفته می شود که وب سایت محفلی برای بحث استدلال و ارائه ی تحقیقات است و در مقابل وبلاگ تنها وسیله ای برای خوش گذرانی و نوشتن سخن های پست و بیهوده سخنی به شدت نادرست می باشد.مصداق آن اینستکه به یک موتور جستجو مانند گوگل بروید و در مورد عناوینی چون فلسفه عرفان علم و شاخه های مختلفش ,هنر و ... جستجو کنید .در این شک نکنید که حجم عظیمی از مطالب در این باره نوشته شده در یادداشتهای افراد در وبلاگ هاست.اگر چه نوشته هایی که ارزش زیادی ندارند (نمی گویم بی ارزشند) در وبلاگ ها دیده می شوند اما نباید دریغ ماند که در سایت ها نیز به این موارد بر می خوریم.حتی با دیدی گسترده تر سایت های تبلیغاتی دیگر این سخن که سایت تنها محفلی برای علم و هنر می باشد را لکه دار میکند.

پس در نهایت تفاوت سایت و وبلاگ در چیست؟به نظر من این تفاوت بیشتر در جنبه ی ساختاری این دو رسانه بروز کرده است.وب سایت یا همان سایت  دارای نظم نوشتاری بیشتری است.وب سایت ها به مطالب خود در موضوعات مختلف لینک می دهند. وب سایت ها دارای یک نوع شبکه می باشند.شبکه ای که مطالبش را به هم مربوط می سازد و در صفحه ی نخست آن ظرفیتی بیشتر از چند کیلو بایت را به خود اختصاص نمی دهد.در حالی که وبلاگ ها بیشتر شبیه یک طومار بلند است که نوشته ها را بر حسب تاریخ آن در نت ارائه می دهد.همچنین اکثر وب سایت ها دات کام یا دات ارگ و نظیر آن هستند.اما وبلاگ ها بیشتر نام میزبان آن را نیز به دنبال خود می کشند.مانند پرشن بلاگ،پارسی بلاگ ، بلاگ اسپات و ....  و مسلما برای دات کام شدن و نظایر آن شخص حقیقی یا حقوقی باید مبلغی را جهت آن تقبل نماید در صورتی که  وبلاگ ها بدون هزینه ای جهت میزبانی آن ساخته می شوند.خوب البته این نکته بسیار مهم است که برای رایگان بودن خدمات وبلاگ بیشتر روزنوشت ها و خاطرات در این نوع رسانه مطرح می شود. کمتر کسی برای یادداشت خاطرات خود حاضر به هزینه از سوی خود می شود.مطمئا باشید نوشتن خاطرات روزمره چنانچه بادقت و منظم و نیز با سلیقه باشد خود به نوعی بیوگرافی تبدیل خواهد شد که بار ادبیات ما را  فزونی خواهد داد.

فراموش نکنیم که ادبیات از مردم و برای مردم است.هر ادیبی از مردم است و هر کس می تواند بر ادبیات تسلط یابد.با دو تمرین مداوم و پیاپی خواندن و نوشتن.که هر دو این فعالیت ها می توانند در قالب اینترنت بروز کند.در این صورت هم گسترش بیشتری پیدا خواهد کرد هم استعداد های خاص شناخته خواهند شد و هم ادبیات ما از لحاظ کیفی و کمی پیشرفت به سزایی خواهد کرد.





2/ (پنج شنبه 83/7/23 ساعت 1:18 صبح)

    در واقعه ی یازدهم سپتامبر هنگامی که کارکنان برج تجارت جهانی در آنجا گیر کرده بودند و نمی توانستند از برج بیرون بیایند . در حالی که آتش هر یک از طبقات را محاصره می کرد و به طبقه ی دیگری پا می نهاد و آنگاه که همه منتظر مرگ خوبش بودند ، منتظر آنکه آتش به استقبالشان بیاید یکی از کار کنان آتجا پای کامپیوتر خود نشست و ای میلی به خانواده ی خود فرستاد.به آن مضمون که تا چند دقیقه ی دیگر من از دنیا می روم.و امید وارم که در آینده زندگی خوبی را تجربه کنید.

    پس از حدود یک ماه از حادثه ی بم به مطلب جالبی در بخش فارسی سایت بی بی سی بر خورم.پادشاه سوئد ( دقیقا یادم نیست کدام یک از کشور های اروپای غربی ولی به نظرم همین سوئد می آید .) همراه با گروه امداد کشور خویش به صورت ناشناس به ایران و به بم آمده و همراه گروه صلیب سرخ کشور خویش به کمک زلزله زدگان بم شتافته است.پس از بازگشت به میهن خویش او کتابی در مورد خاطرات و عکس هایش در بم می نویسدو چاپ می کند.که گویا در عرض یک هفته فروش بسیاری می کند و به چند زبان دیگر هم ترجمه کمی شود





شب نگار/ (چهارشنبه 83/7/22 ساعت 2:51 صبح)

*خوب الان شبه و من که الان دارم می نویسم یادداشت هام می شن شب نگار.

*به یه وبلاگی سر زدم که از اون وبلاگ های خیلی پرطرفداره.جالب این بود که عکس هم نداشت اصلا.و جالب تر از اون اینکه این زهرا خانوم اینقدر نوشته که برای خوندشون موهامون سیاه می شه.(چیز سفید می شه خداییش هواسم نبود.)تو جشنواره ی وبلاگ ها باهاش مصاحبه کرده بودن.خیلی گفتگوشون جالب بود.اینجا>> http://www.weblogfestival.com  حتما سر بزنید جالبه.

نمی دونم چی بگم.به کی؟ به این پدر و مادر ها.(امید وارم فک و فامیل اینجا نیان تا وقتی بره تو آرشیوا گم و گور بشه این مطلبم.) آره اکثرمون این مشکلو داریم.همین حساسیتشون رو همه چیز.بابا ولی به خدا این یکی جریان از همه بد تره.اصلا کم مونده که دیگه از خونه هم بیرون نرم.یه هو تو خونه هم نباشن زلزله میاد میمی رم.یعنی نه تو خونه که زلزله بیاد و بمیرم نه این که برم تو خیابون یه آقاهه یا خانومه بیاد گولم بزنه سوار ماشینم کنه هروئین یا ماریجوانا بهم بده.خوب بگید از لحاظ منطقی من باید کجا برم.همیشه یا داخل یه جایی می تونی باشی یا بیرون .ما که نه تونستیم داخل حخونه باشیم نه بیرون.(چه شرو ور هایی که ننوشتم خودمم قاطی کردم)خلاصه حرف حسابم اینه که این مادر پدر من که اگه بخوام برم بیرون تو روز روشن مثلا یه چیزی بخرم مخ آدم رو می خورن:یکی تو خیابون نیاد بهت یه چیزی بده بخوری یکی سوار ماشینت نکنه!!! بابا بی خیال شو مگه من بچه ام. در جواب ببین چی جواب می دن جنایات پاکدشت.کاشکه این دو تا قاتلا رو خودم قبل از این که بیان بچه!!! بکشن یه جوری دخلشون رو در می آوردم ;)   ( نه بابا قاتل نیستم نری دیگه وبلاگ رو باز نکنی تا آخر عمرت)  خلاصه این که منتظرم هر چی زود تر این ماه عزیز و دلپذیر بهمنبیاد و من برم زنجان برای شروع کلاسه دانشگاه.یه 300 کیلو متری از اینجا فاصله داشته باشم از دست هر چی ... خلاص بشم.اسم اینا رو هر چی می خواید بذارید.

آقا الان شرط می بندم که ریش سفید پارسی بلاگ میاد میگه نصیحت های پدر مادرتونو باید گوش کنید اونا خیر و صلاح شما رو می خواند.بابا آخه نه دیگه تا این حد.از خیر و صلاح گذشته.دقیقا عامل وسواس رو می شه در این حرف ها و اجازه ندادن ها مشاهده کرئ.در ضمن من که 10 12 سالم نیست که آخه. درج شکلک   خلاصه این که سرتونو درد آوردم .شرمنده آخه خیلی شاکیم .روزی نمی شه اعصابم سر این موضوع خورد نشه.

*این پارسی بلاگ کی می خواد مشهور بشه که ما هم ریش سفید یه گروه وبلاگی بشیم؟ مونده خیلی آره آخه منم مثله همه یا حداقل خیلی ها از شهرت خوشم میاد.در هر زمینه ی با مزه ای که باشه مثله بلاگر بودن.و شما هم برای این که من به هدفم برسم بهم لینک بدید.حتما یه دو خط نوشتن تو وبلاگتون که حجمی نمی گیره.ای ول.قولو پس دادید.آباریکلا دندتون نرم ای ول.(بازم از خدا می خوام این پست رو آشنای نزدیک مثله دوست و فامیل نخونه الایامی)

*جهانگردی>>بعدا مفصل راجع بهش بحث خواهم کرد ولی اینو حتما بگم خدمتتون که الان حدود دو سالی می شه که فکر جهان گردی از این کله ی بی مغز (بابا خود شکسته نفسی ;)) بیرون نمی ره .دو بار تو روزنامه راجع به یه ایرانی و دو تا آلمانی خوندم که باهاشون مصاحبه کرده بودن.خیلی حالشو بردم خدایش.دیگه این حدود دو یا سه ماهه شده دغدغه ی فکریم که برم سایکوتوریسم (جهان گردی با دو چرخه) اون ایرونیه یه  خانومه که الان 32 سالشونه.با دوچرخه در 16 ماه دور دنیا رو زده و شعار سفرش هم عشق آزادی و صلح جهانی قرار داده.این خانوم محترم اسمش خانم پوپه مهدوی نادر هست.و سایتش که مجموعه ای از بیوگرافی عکس های سفر و خاطرات سفرش هست به این آدرسه:  http://mahdavinader.com  برید سر بزنید .خیلی خیلی خیلی جالبه.

ا.ن در تا خانم و آقای آلمانی هم تو یه شماره دیگه از همشهری خوندم و آدرس سایتشون اینه :  http://bieler.de.ms  هست حدهقل برای من که آلمانی بلد نیستم تریپ بیلمزی بود.ولی عکس هاشونو دیدم.تا اونجایی که خاطراتشون پیش رفته بود الان در هند هستند و از اونجا به چین خواهند رفت ( اگه گفتید از کجا فهمیدم صبر کنید آخر مقاله می گم :) ‏) از آلمان به طرف آسیا حرکت کرده اند و کشور های اروپا از جمله سویس را 1پیموده اند از ترکیه عبور کرده به ایران آمده اند از اونجا به پاکستان و الان هم همونطور که گفتم در هند هستند.عکس هایی که در هر کشور انداخته اند همراه خاطراتشون اومده.با یک مقایسه دیدم که هند و ترکیه خوشکلن.بعد ایران بعد پاکستان.آقا لاهور یه زمانی نرید ها .اگه بدونین چه جور جایی بود.البته من عکس های کشور های اروپایش رو ندیدم اصلا.اون موقع که من تو روز نامه خوندم تو ایران بودند که باهاشون مصاحبه کرده بودند حدود دو ماه پیش .الان هم روز نامشو دارم.البته اینم بگم با یه مقایسه حالا دختر ایرونیای خودمون مثله پوپه خانو همتشون بیشتر از این دو تا توریسته.چون اولا تنهایی رفته و دوم این که بت دوچرخه.اما این دو با ماشین.نه نه بابا .زیاد از رو منطق نبود حرفم .یکم ناد پرستانه بود.چرا که الان آلمان رو که دست پرورده ی مردمشه اصلا مگه می شه با ایران الان مقایسه کرد؟ تکنولویشو میگم گم و چیز های دیگه.مسلما نه. آقایون خانوما بر نگشتم به 2000 سال پیش زمان داریوش و کوروش.الان رو دارم می گم چون الان داریم زندگی میکنیم.نه اون موقع نه زمان قاجار که وضع از این هم بدتر بود.بگذریم.خلاصه این که اگه روحیه ماجرا جویی و شهرت دارید به این دو تا سایت سر بزنید الگوهای خیلی خیلی خوبی هستند.

بحث از ماجراجویی شد یادم اومد دیشب خواب دیدم از یه برج بدون هیچ طنابی دارم میام پایین و اومدم پایین البته.کلی حال کرده بودم.از خواب پاشودم دیدم نه بابا این برجه همون تختمونه که نبم متر بیشتر ارتفاع نداره.

خلاصه اینکه الان مچم از بس که تایپیدم داره از جا در میاد.آهاااا اون دلیله موند ها؟ باشه می گم براتون به شرط اینکه بهم بگید آی کیو یادتون نره ها. خوب چون اسم کشور ها رو به هر زبونی با الفبای لاتین می شه خوند و اینکه تا قسمت هندش (india) توی سایت گذاشته بودن.همین طور اینکه بعد از هند خوب کشور چینه دیگه. (بابا شرلوک هلمز ، بابا هرکول پوارو ، بابا کاراگاه شمسی !!! نه این یکی رو خط بکشید دورش.همون بگید آی کیو از همش راحتتره خودمونیم.)

دیگه برم بخابم .مچم از جاش در اومد .قبل از خواب اونم بندازم سر جاش .اول اون بعد جیش بعد لالا. خدانگهدار همگی . بزودی باز آپدیت می کنم.راستی اینم بگم که به احتمال 99 در صد هیچکی کل این یادداشت رو نمی خونه.حدس می زنم دیگه.اگه جزو اون یه دسته هستید تو کامنتتون بگید تا اینجا رو خوندید.ای ول شب خوش بابای.

>>>این همه صاف شدم نوشتم شما هم یه جمله تو کامنت بنویسید بازم ای ول<<<

 





بهشت زهرا/ (شنبه 83/7/18 ساعت 12:56 عصر)

چهل و یک روز پیش مادر شوهر خالم فوت کرد.دیروز ما برای مراسم چهلمش رفتیم بهشت زهرا.با این که پا به سن گذاشتم این اولین باری بود که رفتم بهشت زهرا! نخندید بابا .ما نسلمون در گذشته میرسه به ژاپنی ها(بگردید دنبال یه ربط تا ربطشو پیدا کنید) خلاصه این که با مترو از آریا شهر رفتیم توپ خونه و از اونجا هم با خط حرم مطهر.عرضم به حضورتون اولین چیز عجیب غریب راننده تاکسی هاش بودن.یه پیر مردی که بگم نود سال عمر داشت کم گفتم دم خیابون پارک کرده بود.پنج نفر سوار ماشین شدیم.فقط پنج دقیقه  نون بربری با چایی می خورد.ما که عجله داشتیم و اون با نهایت آرامش خاطر.به حالت یوگا رفته بود.خلاصه جانم براتون بگه که آخرش هم گفت من بلد نیستم می ریم می پرسیم پیدا می کنیم که این قطعه ی 73 کدومه!!!!!بابا به پیر به پیغمبر ما عجله داریم.پیاده شدیم رفتیم سوار ماشین عقبی شدیم.آقا قطعه 73 میریم.مییییی برمت.خلاصه گاز ماشین رو له کرد.دو دقیقه طول کشید پیاده شدیم.آقا چقدر شد؟ این قدر(قیمتش رو نمی گم مایه دارا نگن چه بی مایه ، بی مایه ها هم نگن چه مایه دار!!) ای بی دین.ای بی ایمون.همون بهشت زهرا واست خوبه.
رفتیم سر آرامگاه او (بابا ادبیات)خلاصه این که ما هم بین فامیلشون غریب بودیم.آخه فامیل های شوهر خالم بودن.یه دو ساعتی اونجا بودیم.این خانم که فوت کرده بودند صد سال عمر کرده بود.woooooow  یکی از دختر هاش خیلی از اون یکی های دیگه ناراحت بود.تا اومد رفت سر >>آرامگاه<< خیلی گریه کرد.سجده برده بود و زار زار میکرد.راستشو بخواید اشک تو چشمای من هم جمع شده بود.هر کی که اونجا بودند و اون صحنه رو دیدند گریشون گرفت.یه صحنه ی بامزه در اوج حال گیری و ناراحتی هم دیدیم.وقتی خواهر شوهر خالم دولا شده بود یه شمع هم درست بغلش بود.نزدیک بود مانتوش بسوزه.یکی از اون پشت داد زد ... خانم اون شمعه پیرهن ... خانم رو نسوزونه.اون دختره هم که نهایت IQ بود دست خواهر شوهر خالم رو گرفت با هر چی زور می خواست بلندش کنه که بابا پاشو الان لباست آتیش می گیره.یه آقایی که گردنشون هم همچین یه نمونه کلفت بود داد زدند که بابا خنگ بازی چیه شمع رو از اونجا ور دار.همین.بخندید دیگه.  :( زیاد بامزه نبود؟آخه شما اونجا نبودید.چند نفر که اشک تو چشماشون بود هم خندشون گرفته بود. (دیدید با مزست ) خوب بگذریم.خلاصه این که ساعت 6 عصر بود که بر گشتیم.تا مترو پیاده رفتیم فقط 5 دقیقه طول کشید.

راستی داشتم به این فکر می کردم که یه قطعه برای دفن کردن تو بهشت زهرا حدود 4 میلیون تومنه.خوب برید تو یه بیابون دفن کنید.اگه خیلی کارتون درسته 4 میلیونو برید هزینه ی پیشرفت و جلو گیری از فقر کنید.واسه سنگ قبرش هم چه حرصی می زنید.بابا اون بیچاره فوت کرد رفت.شما چرا هی سنگ اونو به سینه می زنید.
راستی یه چیز دیگه که داشتم بهش فکر می کردم این بود که چادر ببریم یه دو سه روزی بهشت زهرا بخوابیم.هم هواش خوبه هم یه جوریه که به آدم این حسو می ده که بنویسه.از هر چیز.شب هم اونجا بخوابیم.بابا ترس نداره که.جدی می گم.(بابا شجاعت بابا نترس بابا اعتماد به نفس)





سهراب نو/ (جمعه 83/7/17 ساعت 11:40 صبح)
  • اهل تهرانم
  • دهنم سرویس است
  • نه که پولی دارم، نه سوادی، و نه حتی ذوقی
  • مادری دارم، بدتر از مادر شمر
  • دوستانی، همه از لاشخوران
  •  
  • نه خدایی که در این دود و صدا
  • لای این ماشین‌ها، پای این بُرجَک‌ها
  • روی این داغی آسفالت، به دادم برسد
  • ادامه در نگاهی دست و پا شکسته بخونید جالبه.




  •    1   2   3      >
     
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 4 بازدید
    بازدید دیروز: 6
    کل بازدیدها: 237632 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه