سلام خدمت همه ی دوستان گل و عزیز.الان ساعت دوازده و سی و هفت دقیقه ی صبح روز پنجشنبه است و من پشت کامپیوتر نشسته ام و مشغول تایپکردن هستم.در همین حال از هدفونی که بر روی گوشم قرار گرفته موسیقی زیبا جذاب و با کیفیت سیاوش قمیشی در حال پخش هست."می دونی حرفی ندارم اگه زمزمه هامون شده یخ تو دلامون" خیلی وقت بود که سیاوش قمیشی گوش نداده بودم ولی امشب با او بیعت دوباره کردم.
خیلی ببخشید که مدتی باز وبلاگ به حال تعطیلی در اومد و این تعطیلی به خاطر مسافرتی بود که در این یک هفته کردم و تازه امروز به تهران برگشتم.اگه محل مسافرت شما در ایران جایی جز شمال آن باشد به آب و هوای کویری و گرم و خشک ایران توجه بیشتری می کنید.من هنگامی که از پشت شیشه ی اتوبوس به دشت های خشک و سوزان و گسترده و بی کران نگاه می کنم که در آن زندگی و حیات تقریبا وجود ندارد بسیار اندوهگین و غمناک می شوم.پیش خودم فکر می کنم که این جبر بزرگی و ناراحت کننده ای هست که در مناطق اروپا و آمریکا تا این حد طبیعت با انسان یار و یاور بوده و در نواحی خاورمیانه و آفریقا و دیگر قسمت های عقب افتاده و جهان سوم دنیا خشم طبیعت به این اندازه بر انسان ها چیره شده.شما کمتر کشوری را می بینید که آب و هوای گرم و خشک و بیابانی داشته باشد و جزء کشورهای جهان اول و پیشرفته به حساب بیاد.و یا اصلا به نظر من کشوری با این خصوصیات وجود نداره.خیلی ها علت عقب ماندگی ایران رو حمله ی مغول ها یا حمله ی اعراب یا استعمار غرب می دانند ولی اصلی ترین علت پسرفت ایران آب و هوای گرم و خشک اون هست.آب و هوای گرم خشک باعث می شه که شهر ها در نواحی دورتر و بسیار دورتر از یکدیگر قرار گیرند و ارتباط مردم از همدیگه کمتر و کمتر بشه.در این ماطق اصلی ترین عنر حیات بعد از هوا یعنی آب دچار محدودیت و کمبود هست و این یکی از عوامل دیگر عقب ماندگی کشور هاست.
البته اگه بخواهیم بحث کنیم مطلب به داراز می کشه . در کل وقتی از پشت پنجره ی اتوبوس به دشت های بی کران و خشک نگاه می کردم دلم واقعا می گرفت و پیش خودم می گفتم اینست ایران دوست داشتنی ما...کویر و دشت و بیابان (تا جایی که چشم کار می کنه) . وقتی که اتوبوس برای استراحت در جایی توقف می کنه یا وقتی که در داخل شهرستان های کوچک و نافرم و زشت به گردش می پردازی و مردم رو از نزدیک نگاه می کنی اون موقع متوجه می شی که ایرانی فقط مردم شیک پوش و خوشگل و خوشتیپ شمال و غرب و شرق تهران نیستند.ایران خیلی گسترده تر از ونک و ولی عصر و آریا شهر و تجریشه.و ایران خیلی خیلی عقب افتاده تر و زشت تر و غم انگیز تر از خیبان هایی است که در تهران وجود دارد.پیش خودم خدا رو شکر می کردم از اینکه در چنین جاهای دورافتاده ای زندگی نمی کنم.ولی دیگران چی؟ دیگرانی که در شهر ها و روستاهای زشت و نافرم ایران زندگی می کنند؟
کنار کاروانسرایی که اتوبوس توقف کرد ، زیر آفتاب سوزان مرد و زن و بچه ای که همه از شدت آفتاب صورتشان سوخته بود و لباس های کهنه به تن داشتند و موهای ژولیده شان در میان باد اینور و آنور می رفت توجهم رو خیلی به خود جلب کرد.وقتی که اون بچه با چه شور و شوقی ورقه ی آلمینیومی ساندویچش را به پایین می کشد و نوشابه ی سرد و تگری خود را در زیر آن آفتاب گرم و داغ و بی رحم هورت می کشد.مطمئنا زیباترین لحظهی زندگانی اون پسر مادر و پدر در پیش چشم های من به نمایش در می آمد و من پیش خودم می پرسیدم چرا ایران ما تا این حد پسرفت داشته است؟
با چند تا از دوستانم مشغول ساخت یک وب سایت فرهنگی هنری ادبی هستیم و بزودی بر روی نت به شما معرفی اش خواهم کرد.تنها خواهش من به عزیزانی هست که قصد دارند با ما همکاری کنند.یا دوستانی که ایده های جالبی برای یه مجله و سایت نو و ضد کلیشه ای دارند . در صورت تمایل مغز شریفتون برای من در همین وبلاگ پیغام بگذارید.
بدروود.
|