حدود 6 یا 7 ماه پیش یه کتابی به نام یلدا خواندم.کتاب خوب و زیبایی بود.چند تا از جملاتش هنوز از یادم نرفته.یکی از اون ها این بود که« من وقتی تو خیابون می بینم مردم ماشین های مدل بالا سوار می شند منم دلم می خواد که لااقل یه ژیان سوار بشم.وقتی می بینم مردم لباس های شیک و ایتالیایی می پوشند خوب منم لااقل دلم می خواد که یه دست لباس نو و خوب داشته باشم.»خیلی این حرف برام جالب بود.تازگی ها این سریال خانه به دوش به نظر من معنی واقعی طنز رو به دنبال خودش می کشونه.این که به ظاهر بخندیم و خوشحال بشویم و در درون و عمق ماجرا از حیث مسائل اجتماعی و اقتصادی اندوهگین شویم و به اندیشه بنشینیم.
وقتی که پیش دانشگاهی بودم یکی از بچه ها به نام ... در کلاسمان بود.روی یک صندلی می نشست ،سرش را به پایین می انداخت و با خودکار با میز ور می رفت.تمام کار او در آن سال تحصیلی همان بود.خط خوبی هم داشت.قبل از آن سال در مدرسه با هم سر خط او آشنا شده بودم.(من مسئول امور فرهنگی هنری مدرسه بودم و برای مسابقه ای که مسئولیتش به عهده ی من بود نمونه هایی از کار خود را برایم آورده بود.)
دیروز برای اینکه یادی زنده کرده باشیم با یکی از دوستانم به دبیرستان و پیش دانشگاهی رفتیم.پس از کلی احوال پرسی و صحبت سرانجام هنگامی که داشتیم می رفتیم ناظم پیش دانشگاهی در باره ی او از ما پرس و جو کرد.چند باری قبلا پراید آورده بود و با وجود آنکه گواهی نامه هم نداشت می رفتیم و چند ساعتی با آن دور می زدیم.بسیار تند می راند و بی دقت.ما هم در تعجب بودیم که چگونه حاضر است سر این ماشین چنین بلایی بیاورد.خلاصه اینکه ناظم قبلیمان گفت که بازداشت شده است.ما فکر کردیم به دلیل این که گواهینامه ندارد بازداشت شده.وقتی از ناظم در این باره پرسیدیم گفت که روزی با پراید دو نفر از هم کلاسی های دیگرمان را سوار کرده در خیابان پلیس به بهانه ی سرعت بسیار زیاد آن ها را متوقف کرده. کارت ماشین و گواهی نامه را از او خواسته اما او هیچ کدام را نداشته.آن ها را به پاسگاه برده و پس از بازپپرسی متوجه شده اند که ماشین دزدی است!!! و برای پدر دوست من نیست!!! آن سه نفر را یک شب در پاسگاه نگه داشته اند و روز بعد همین قهرمان(منفی) داستان خود را به عنوان اینکه ماشین را به سرقت برده معرفی و آن دو نفر دیگه رو از این کار رد کرده.خلاصه این که با مراجعه ی پدر مادر او آخر سر معلوم شده است که ماشین متعلق به همسایه ی آن ها است.این دوست من روزی که همسایشان کلید را روی ماشین جا گذاشته برداشته و نزد کلید ساز رفته و کلیدی از روی آن زده است.صبح ها که نه همسایه و نه مادر پدر او در خانه بوده اند ماشین را با کلید خودش بر می داشته و دوستانش از جمله من را سوار می کرده و می گشته.البته با چه سرعتی .(قول می دم در داخل خیابون معمولی با 100 تا حرکت می کرد)
خلاصه اینکه به قول ناظم قبلیمان مادرش در التماس کردن مهارتی خاص داشته و رضایت همسایه را با چه تلاشی از آن ها گرفته و فرزندش را آزاد کرده.پس از یک هفته ای هم از آنجا اسباب کشی کرده اند.
خوب از دید روانشناسی و جامعه شناسی تحلیل بسیار بالایی را می طلبد.اظهار نظر را به عهده ی شما وا می گذارم.شاید در آینده در باره ی این موضوع باز کمی بحث و چرایی مسئله را مطرح کنم و بنویسم.
http://sarv.cjb.net موفق باشید و منو از نظرات خودتون محروم نکنید.
|