سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنون و کوئیلو/ (چهارشنبه 83/8/13 ساعت 2:53 صبح)

سلام.همگی خوب و خسته نباشید.با یه شعر چهار پاره شروع کنیم:

                قلم برداشتم که بنویسم    از تو

                وه که دیدم بند نگاهت را بدستم

                لب  را  گشودم  تا   بنالم   از   تو

                چون زلف شیرین تو دیدم لب ببستم

*دارم کتاب زندگی پائولو کوئیلو رو می خونم.زندگی من.خیلی جالبه .نوشته ی خوان آریاس.یکی از نویسنده های برزیلی که همراه با همسرش چند روز از سال 1998 رو با پائولو کوئیلو می گذرونند و کوئیلو کل زندگیش رو برای اونها تعریف می کنه.الان تقریبا تا جریان هایی که تا سی سالگی برایش اتفاق افتاده را خوندم.خیلی جالبه.به قول خود پائولو توی کیمیا گر نوشته همه چیز برای آدم یا فقط یک بار اتفاق می افته و اگه دو بار اتفاق افتاد حتما بار سوم هم اون کار یا حادثه رخ می دهد.پائولو رو سه بار به آسایشگاه روانی می برند .سه بار به زندان می برند و تازه سه بار هم ازدواج می کنه!!! عجیبه

پدر و مادر اون فکر می کرده اند که پائولو جنون داره.به یک سری از علت های واهی .اینکه سال آخر دبیرستان رو رد شده.در دانشگاه ادامه ی تحصیل نداده و اینکه دوست داشته است که تئاتر کار کنه!!! هر سه بار زندان رفتنش هم سوئ تفاهمی بوده.یک بار او را در زندان به مدت یک هفته دستگیر و شکنجه اش می کنند.که حاضر نمی شه تو کتاب از این شکنجه ها صحبت کنه.فقط اینو میگه که یکی از شکنجه ها  وصل کردن جریان برق به بیضه هاش هست.اوه واقعا غیر قابل تصور هست.چه درد و حالتی که به انسان دست نمی ده.و این که چه قدر تحریک می شه.دقیقا یکی رو سراغ دارم که زمان شاه در ساواک همین نوع شکنجه رو روش اجرا می کردند.محاله که دروغ باشه.از نزدیکامونه.

یه حادثه ی دیگه که درد ناک نیست ولی خیلی ناراحت کننده هست رو پائولو کوئیلو در میان سالی تجربه کرده.البته شاید از این قبیل حوادث باز اتفاق افتاده باشه ولی این واقعا دل آدم رو میسوزونه.اگه وبلاگ می نویسید تا حالا احتمالا براتون اتفاق افتاده که چندین خط بنویسید و البته از روی سهل انگاری از روی اون کپی نگرفته و هنگام ارسال همه ی یادداشت های شما پاک بشه.وای که چقدر آدم لجش می گیره.حالا چه برسه به اینکه یه مقاله یا داستان کوتاه خوب بنویسید و بعد آن را گم کنید.حالا یه پا فراتر می ذاریم و این حادثه رو تصور کنید.به مدت یک سال پائولو کوئیلو در میان سالی خاطرات  خودش رو می نویسه .یک سال زحمت برای نوشتن یک کتاب بیوگرافی و سپس دست نویس اون رو در یک کافه گم می کنه!!! وای چقدر دردناکه زحمات یک سال در عرض چند دقیقه از بین می ره.

بگذریم  راجع به جنون و بستری کردن پائولو   حرف زدیم گفتم نوشتن یک نکته حتما خالی از لطف نیست.

*به نظر من اصولا جنون به دو دسته تقسیم می شه.یکی ناراحتی های روانی مادر زادی که البته خارج از بحث منه و یکی ناراحتی های غیر مادر زادی .یکی از همین ناراحتی های غیر مادر زادی اسکیزوفرنیه.کسانی که واقعیت و خیال رو نمی تونن از هم تشخیص بدن.خیلی حالت جالبیه.بعضی ها کلا طرفدار اسکیزو فرنی هستند.البته بی آنکه به آن مبتلا باشند.پزشکان می گن که عامل ایسکیزو فرنی رنج ها و سختی های بسیاری هست که در زندگی فرد رخ می ده.البته جنون انواع دیگه ای هم داره مثل ناراخحتی های روانی دوقطبی یا یه قطبی و ناراحتی های خلقی.

به نظر من جنون می تونه مسری و حتی اکتسابی و تلقینی باشه.فرض کنید شما رو توی یک مرکز ناراحتی های روانی بین مجنون های زنجیری و حاد بستری کنند.یک ماه و حتی کمتر لازم است که شب تا صبح اعمال و رفتار و صدا های آن ها رو بشنوید.بهتون قول می دم که پس از یک ماه نشانه هایی از ناراحتی های روانی در شما دیده می شود حتی بعید نیست که به یک مریض روانی تبدیل شوید.

بیاید یک کار دیگه کنیم. این که گفتم جنون اکتسابی هم هست رو مورد امتحان قرار بدیم.بلند شیم و داد بزنیم صداهای عجیب غریب در بیاریم.دور خودمون بچرخیم .الکی بخندیم و چند ثانیه بعد ادای گریه کردن در بیاریم.جلوی آینه بایستیم و شکلک در بیاریم.یک ربع وقت لازم هست که با این کار تجربه ی یک جنون را داشته باشیم.در این هنگام واقعا به خودمون شک می کنیم که آیا ما مریض روانی نیستیم؟ حتی این کار می تونه تلقینی هم باشه.اگه اطرافیانتون به شما تلقین بکنند که شما ناراحتی روانی دارید این موضوع بعید نیست که باورتون نشه.این رو هم مطمئا باشید و درش شک نکنید.  خلاصه این که جنون یک چیز غیر عادی به نظر من نیستش .خیلی عادی جلوه پیدا میکنه.و خیلی غیر منتظره عود می کنه.اگه می خواهید تجربه کنید همین کاری رو که گفتم انجام بدید تا ببینید که یک مجنون چه حالتی رو داره.حتی اسکیزو فرنی هم یک آدم معمولی می تونه تجربه کنه.کافی هست که به رویا ها و شخصیت هایی که در ذهنمون هست واقعیت ببخشیم.با اونها بلند حرف بزنیم و سعی کنیم که تماس جسمی باهاشون پیدا کنیم.

نمونه ی این حرف هایی که زدم همین پائولو کوئیلو هست.که در اون آخر ها در اتقش رو می بنده و تمام وسایل خود رو از بین می بره و تمام نوشته هاشو از بین می بره.آره واقعا این احساس به اون دست می ده که یک بیمار روانی هست.

*از این که بگذریم یه چیزی خواستم بگم.فرض کنید که یه بنده خدایی میاد و یه رمان می نویسه.می بره بیرون و می ده چاپش می کنن.بعد این آقا این نسخه های چاپ شده رو ور می داره تو خونه ی خودش قایم می کنه تا هیچ کسی نتونه اونها رو بخونه.آیا این کار عاقلانه هست؟یا اصلا رمان ها در سطح کتاب فروشی ها پخش میشه.حالا از بی مزه بودن رمان گرفته تا هر دلیل دیگه ای یک نفر هم این رمان رو نمی خره.آیا این کار نویسنده ی رمان رو بی انگیزه نمی کنه.آیا دیگه کمتر از خودش برای نوشتن رغبت نشون نمی ده؟خوب دیگه من هم همین بلا سرم اومده.الان که می رم آمار مراجعه کننده ها نگاه می کنم ، می بینم که از روز جمعه تا امروز که چهار شنبه هست یعنی به مدت چهار روز یه نفر هم این وبلاگ رو باز نکره.چه برسه به خوندن مطالب .این خوب باعثمی شه که این فکر به ذهنم خطور کنه که من تو این لامکان اصلا برای چی دارم می نویسم.همون برم تو کاغذ بنویسم.مسلما راحت تر از تایپ کردنه.این کار.خوب رای همین من اگه ببینم اگه واقعا اینطوریه شاید این جا رو ادامه ندم.البته این رو هم بگم که حس این کار هم ندارم که برم به همه ی وبلاگ های عالم سر بزنم بگم مردم بیاید به منم سر بزنید.کار بیهوده ایه به نظر من و وفقت آدم رو می گیره آخه.بگذریم.یه درد دل بود که واسه خودم کردم.البته به کمتر احتمالی کسی حس این رو داره که بیاد این پست رو بخونه .به هر حال شرمنده اگه یه نفری این قسمت آخر رو خوند.بی خیالش بشه و راجع به این که حالا زیاد هم ناراحت نشو که بازدید کننده نداری یا مثلا در نا امیدی بسی امید هست یا این که به وبلاگ ها ی دیگه نظر بده تا بازدید کننده هات زیاد بشن نظر نده.اگه فقط این کار خیلی باحاله که نو وبلاگ حودتون لوگوی منو که امیر عزیز  برام درست کرده قرار بدید.با همین کار بسی منت بر سر من نهادید.

قربان همگی .خداون یار و نگاه دارتان باد.

 





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 21 بازدید
    بازدید دیروز: 30
    کل بازدیدها: 238024 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه