سلام.یه سلام گرم همراه با یکم کسالت که از عصر یه جمعه سر چشمه می گیره.خوشحالم که دوباره دارم می نویسم.خوشحالم که پس از یه مدت تقریبا زیادی انگشت هایم روی کیبورد برای تایپ این نوشته ها از روی یک حرف به روی حرف دیگه و باز به روی یک حرف دیگه می پره.امید وارم که حال همگی خوب باشه.
یکم راجع به سفر آقای خاتمی صحبت کنیم.خیلی دلم می خواست عقیدم رو در این مورد بنویسم.به نظر من اگه با قرارداد هایی که خاتمی در این هفت سفر خود به کشور های آفریقایی بسته راه ورود صادرات غیر نفتی ایران به این قاره ی سیاه باز بشه سفر این سفر ها به مقدار قابل توجهی پربار بوده است.و البته اگر این همکاری مداوم و دتباله دار باشه.اگه واقعا این هدف در این سفر ها دنبال می شده است باید خاتمی رو یه نابغه ی سیاسی نسبت به دیگر رجال کشورمون به حساب بیاریم.چرا که بازار آفریقا و حتی کشور های اطراف از قبیل افغانستان یه بازار بسیار مناسب برای صنعت ایران هست.برای اینکه مثلا پژوی ساخت کارخانه ی ایران خودروی ما رو که کشوری مثل فرانسه نمیاد دوباره بخره! بلکه این محصولات باید به کشور هایی صادر بشه که از خود ایران عقب مانده تر و ساختار صنعتی سنتی تری از ایران داشته باشند .
به هر حال باز من فکر نمی کنم دولت خاتمی بتونه این هدف صادراتی ایده آل رو به اجرا در بیاره.چرا که از یک جهت بقیه ی کشور ها هم دست روی دست نگذاشته اند تا ایران بیاد و فقط محصولات خودش رو به آفریقا صادر کنه.از طرفی اگه ایران بخواد محصولات صنعتی ای رو که در ایران عرضه می شه با همین قیمت صادر کنه با هم نتیجه ی مطلوبی از جهت صادرات غیر نفتی ایران به دست نخواهد آمد.
ما الان داریم پول نفتمونو می خوریم که این همه مردم زیر خط فقر و در گرسنگی زندگی می کنند.حدود 93 درصد صادرات ما صادرات نفتی هست.و مسلما تا سی سال دیگر در ایران چیزی به نام نفت نخواهد ماند که آن را صادر کنیم .اگر الآن فکری برای سی سال دیگر نشود و اگر الان به فکر اصلاح و پیشرفت نباشیم سی سال دیگه درآمد ملی ما به نسبت جمعیت ایران از کشور های افغانستان و عقب مانده ترین کشور های آفریقایی هم کمتر خواهد شد.این را هم نادیدیه بگیریم که تا آن زمان جمعیت ایران حدااقل دو برابر خواهد شد.و این را هم نادیده بگیریم که بیش از 90 در صد مساحت کشور ما بیابان و محیط نامساعد کشاورزی اشغال کرده است.و باز این را هم نادیده بگیریم که افق دید دولت مردان ما از یک سال فراتر نمی رود و نابغه های سیاسی اقتصادی ما شاید تا مرز سه سال افق دید داشته باشند.چه برسد به سی سال.
دیروز برادرم تعریف می کرد که در درمانگاه سید الشهدا وقتی مشغول کار بوده است چند نفری داخل درمانگاه شده اند تا زخم هایشان را بخیه کنند.جریان از این قرار بوده که این چند نفر با گروهی دیگر در خیابان کتک کاری و چاقو کشی کرده اند و پس از این که جریان تمام شده است به درمانگاه آمده اند تا زخم هایی که در اثر چاقو کشی ایجاد شده است را بخیه زنند.بعد از چند دقیقه دوباره همان گروه به همرا افرا دیگری که غیر از چاقو شیشه هم برای حمله به دست داشته اند داخل درمانگاه شده اند تا دوباره به این ها حمله کنند.چندین ویترین دارو نیز شکسته بودند تا این که ماموران پاسگاه به درمانگاه ریخته اند و همه شان را دستگیر کرده اند.دستیار برادرم گفته که رئیس پاسگاهی که به آنجا آمده است بختک نام دارد و این آقای بختک پس از دستگیری این افراد آن ها را در کلانتری به طرز فجیعی کتک می زند و سپس به گردن آن ها آفتابه آویزان می کند و پلاکاردی هم به سینه شان وصل می کند که اسم هایشان بر روی آن نوشته شده است و آن ها را روی گاری می گذارند و در سطح شهر در مقابل دیدگان مردم می چرخانند
خوب از این همه مسائل که واقعا به مغز آن ها فشار می آورند بگذریم .یه غزل دیشب نوشتم .خدمتتون اینجا تایپ می کنم.
"از در در آمدی و من از خود به در شدم"
از نوش جام باده ت گرما به سر شدم
آبشار سیاهت که موج بر پشت می فکند
یاد سیل اشکم دوش تا سحر شدم
از روی ماهت گل خنده بر آینه زدی
گفتم که بر من زدی و حالی دگر شدم
تو خود نمی دانی که از گل خنده هایت
دل برفت از پیش و جان به سر شدم
گفتم چون که بیایی خبر دل از تو بگیرم
از دل چون خبر کز خود بی خبر شدم
گفتم که بر رویت طوفان دل آرام شود
وزید و سرتاپا خروشان تر شدم
گفتم پر زنم چون بلبلی در کوی تو
از سوزش رویت بی بال و پر شدم
خوب امیدوارم که خوشتون آمده باشد.من شرمنده ی همه ی دوستانی هستم که برایم پیغام می گذارند و من با کمال بی شرمی هیچ حالشون رو نمی پرسم.واقعا معذرت می خواهم و امید وارم که عذر من رو به علت کمبود وقتم بپذیرید.
|