"از در درآمدی و من از خود به در شدم"
از نوش جام باده ت گرما به سر شدم
آبشار سیاهت که موج بر پشت می فکند
یاد سیل اشکم دوش تا سحر شدم
از روی ماهت گل خنده بر آینه زدی
گفتم که بر من زدی و حالی دگر شدم
تو خود نمی دانی که از گل خنده هایت
دل برفت از پیش و جان به سر شدم
گفتم چون تو بیایی خبر دل از تو بگیرم
از دل چون خبر کز خود بی خبر شدم
گفتم که با رویت طوفان دل آرام شود
وزید و سر تا پا خروشان تر شدم
گفتم پر زنم چون بلبلی در کوی تو
از سوزش رویت بی بال و پر شدم
****
جهان ز تنگی گلویم می فشارد
طالع به نیستی مرا می سپارد
لحظه های پایانی را بخت تلخم
از شمار ده تا به یک می شمارد
مرگ اینبار باده از هستی من
وز جام جانم می گسارد
مرده ام را به حرص خاک مسپارید
بگذارید بر برش باران ببارد
مرده ام در بر دیدگانش بگذارید
تا که عشقی بر دیدگانش بنگارد
****
لحظه های تنهایی ام کاش با تو جان می گرفت
آه اندوه من کاش سر بر آسمان می گرفت
آه من کاش در آسمان خیمه می فکند
وز آه من ابری بغض در گریبان می گرفت
کاش ابری وز آه من جان می گرفت
وز شدتش در کوی تو باران می گرفت
کاش قلب چون سنگت خویی به نرمی می گرفت
وز بارش آهم مهری بر چشمان می گرفت
باران عشق اندود من می کوفت بر سینه ات
در قلب تو یاد دلم در زندان می گرفت
دل سیاوش سال ها اسیر در بند تو
آزادی اش از باران عشق فرمان می گرفت
|