و باز سکوت اندهگین مرا شکستی
با جیغ گوش خراش نگاهت
باز در گوش من زمزمه کردی
آوای آشنایی را
"پست فطرت ، پست فطرت"
باز از وجودم بیزار شدی
از گرمای آغوشم.
خود را رهانیدی از امواج وجودم
تنها از آن سو که گفتم دوستت دارم.
***********
باز در صحن گونه هایت
سیل اشکت خرامید
در نمایشی دروغین
باز لبخند شاهکار تو
بر دروغ آشکار تو
پرده ای پس افکند
لیکن نگاهت
رسوایشان ساخت
آن حقیقت در ژرفای وجودت غرق
وان دروغ بر لبخند سرخت هویدا
چه کوشیدی که بی معنا کنی نگاهت را
چه تلاشی که عشق را از طیف من تنها
بازتاب کنی از آینه ی وجودت
..ناتوانم کنی در خواندن نگاهت
وه که چه ساده پنداری تو
وه که چه ساده پنداری تو
|