دوست دارم لباس هامو بپوشم از خونه بزنم بیرون.تو یه خیابون خیلی خیلی خلوت که آدم بتونه سکوت رو تا اعماقش احساس بکنه راه برم.یه چند دقیقه ساکت ساکت قدم بزنم.هیچی هیج صدایی نیاد.یه جا بشینم فقط فکر کنم.بعد از چند دقیقه بلند بشم و تمام وجودم رو توی فضا تخلیه کنم.هر چی عقده هر چیزی که تا حالا توی وجودم دفن شده ، همه و همه رو تخلیه کنم.با فریاد با حرکت ، با دویدن.دقیقا شبیه یه دیوونه.آره دوست دارم برای لحظاتی برای خودم یه دیوونه ی تمام عیار بشم.اینقدر داد بزنم اینقدر اینور و اونور بدوم اینقدر به هوا و زمین مشت بزنم، تا آخرسر خسته بشم و بیفتم روی زمین و همونجا خوابم ببره.یه خواب عمیق عمیق.یه خوابی که بعد از اون همه هیاهو به یه آرامش واقعی برسم.اینجوری فکر کنم از تمام دغدغه های فکری ام خلاص بشم.فکر کنم اینجوری می تونم تمام گذشته رو برای همیشه نیست و نابود کنم.و از بند افکاری که "مثل خوره در طول زندگی روح آدم رو تحلیل می ده" خلاص بشم.
|