سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوست دارم خیالم.../ (پنج شنبه 83/7/16 ساعت 4:8 عصر)

دوست دارم خیالم را به کوچه ای تبدیل کنم.آن اندازه باریک که تنها من در آن جای گیرم و دو چنار بلند در دو پهلوی آن .و آن اندازه دراز که چشمانم قد پایانش را نبیند.دوست دارم حاکمش تنها سکوت باشد و دیگر هیچ.و سکوتش آنگونه ژرف که مرا به عمق خود برباید.دوست دارم باران کوچه را هر اندازه که تواند پاک سازد.مدام و یکریز ببارد.آنگونه که معنای بی کران را چون انتهای کوچه به خود بیاویزد.زمینش از خاک.و نور خورشیدش از غربال برگ ها بر من بتابد.آری چه نیک است شاهد آن باشیم که بار دیگر باران و خورشید هر دو با هم عشق را معنا دهند.بارانش وجودم را پاک سازد و نور خورشیدش در قلب تیره ام نفوذ کند و روشنش سازد.
پلک هایم را سخت بر چشمان می فشارم.تا خیال را با توان بیشتر در ذهن بگمارم.دوست دارم نسیم از میان شاخسارنوازشم کند و همانگاه نوربر  دیدگانم تازیانه زند.دست در جیب نهم آرام و آرام به بی کران سفر کنم.به سکوت گوش دهم.چشمانم با نور جدال کند اندامم با اشک آسمان.و درین حین روحم را پرواز دهم .آنجا که مرا از آن بالا ببیند.و آنچه دیدست به دیدگان من برساند.آری می خواهم ببینم که او چه می بیند؟و بدانم که من کیستم.همچنان گام می نهم.و می نگرم.به راه .به کوچه..گوش می دهم.به سکوت به باران.هوا را با دست می نوازم.چه زیباست که ما هرگاه در هوا غرقیم و خود نمی دانیم و نمی بینیم.می بویم.طبیعت را، باران و برگ ها را.و می چشم طعم شیرین عشق را .می اندیشم به شکوه بی نهایت.و پیوندش با عشق.و همچنان راه می پیمایم.به دور. به دوردست ها 

                                                                                                                                                                  





سخنی از شکسپیر/ (پنج شنبه 83/7/16 ساعت 3:38 عصر)

ویلیام شکسپیر میگه:کسی را که دوست داری آزاد بگذار، اگر قسمت تو باشد خودش برمی گردد، اگر هم برنگشت بدان که مال تو نبوده، پس بهتر که رفت.

از وبلاگ بهروز عزیز





نمیدانم پس از مرگم چه خواهدشد/ (پنج شنبه 83/7/16 ساعت 11:6 صبح)

نمیدانم پس از مرگم چه خواهدشد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او
یکریز و پی در پی
دم خویش را برگلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را ...

شرمنده نمی دونم برای کیه.ولی شعر خیلی قشنگیه.اینطور نیست؟تو یه وبلاگی خوندم .ولی بازم یادم نیست کدوم وبلاگ.وگرنه حتما لینک میدادم.





بی عنوان/ (پنج شنبه 83/7/16 ساعت 10:58 صبح)

امروز می خوام برم کار کنم.هر جا.فعلا تا بهمن که بی کارم.برای همین می رم یه جا کار کنم بسی از این هیچ کاری نکردن خلاص بشم.آدم از فعالیت ضرر نمی بینه.از همین جا به دوست خوب و جدیدم پویا سلام می رسونم.آرزو می کنم موفق باشه.همین طور همگی .سیاورشان عزیز.مدیر و . . . همگی موفق باشید.





یادداشت* (پنج شنبه 83/7/16 ساعت 1:58 صبح)

نمی دونم ...وقتی فکر می کنم وبلاگم زیاد بازدید کننده نداره چه فکری می کنم.اولش به خودم می گم ای بابا ول کن مگه برای مردم می نویسی.یکم که با این حرفم آروم میشم بعدش پیش خودم می گم اگه برای خودم می نویسم پس چرا اصلا اومدم وبلاگ درست کردم.اصلا یه راست می رفتم تو کاغذ می نوشتم.اینجاست که یکم قاط می زنم تا آخرش به این نتیجه می رسم که بابا من برای خودم می نویسم حالا مردم نخوندن که هیچ بخونن هم بهتر.آره اینطوری بهتره.

هر کاری اولش یه کم مشکل داره.حتی کارهای خوب و عالی .یکیش همین پارسی بلاگه.یه سرویس دهنده ی خیلی توپیه اما یه چند تا ایراد که الان به ذهنم رسیده دارم که مطمئنم به زودی حل می شه.یکی این که چند تا از صفحه هاش باز نمی کنه متاسفنه.یکیش صفحه راهنماشه.از این که بگذریم می رسیم به کاراکتر ها.درسته اینجا کاراکتر داره .ولی باید بین این همه کاراکتر رو تکی تکیشون کلیک کنیم تا بدونیم که چی هستن.توی صفحات نظرخواهی کاراکتر ها همینطور یه جا میاند.از این هم که بگذریم من نفهمیدم چه جوری می شه آرشیو موضوعی داد.اینم برام خیلی مهمه.خلاصه از همه ی اینها گذشته یه میزبان خیلی عالی ای هست.امید وارم همیشه همینطور باشه.

از دلتنگی که حرف زدم یکم هم از این حرف بزنم که چی کار کنیم تا یه ذره ای هم شاد باشیم؟نیست این ها رو می نویسم یه انگیزه ای هم میشه که خود من هم انجامشون بدم.

1-وبلاگ بنویسیم.یا یادداشت های روزانه رو توی دفتر وارد کنیم.

2-هر چی کار که تو مخمون میاد انجام بدیم تو یه لیستی بنویسیم.و سعی کنیم همه رو تو فرصت کوتاه انجام بدیم.و البته انجامش هم بدیم.اینطوری میشه که دیگه به قول دیل کارنگی وقت نداریم سرمونو بخارونیم چه برسه به این که نگران یا ناراحت چیزی باشیم.(یه چیز هم بگم.اغلب این دلگرفتگی ها وقتی اتفاق میفته که ما بی کاریم.پس هیچ وقت فراموش نکنیم که افسردگی با دلتنگی رابطه ی مستقیمی داره.خوب ولی این بازهم یه مشکله.و نقیض اون مقاله یا یادداشتی که پایین نوشتم نیستش.می تونیم اون سوال رو که جوابشو خواستم اینطوری مطرح کنیم که چرا جامعه ی ما بخصوص ما جوونا این قدر تنبل از آب در اومدیم که در پس اون افسردگی و ناراحتی به سراغمون میاد .یه چیز دیگه هم بگم و اون اینه که بی کاری یکی از عوامل افسردگی هست .عوامل دیگه هم دست در دست مبی گذارند تا مارو هم  دپزس کنه.)

3- بخندیم به قیمت سرمون هم که تمومشده بخندیم.

4-موزیک گوش بدیم.بابا یه آهنگ دیمبلی بومبول هم بذار دیگه.همش که نشد آهنگ های ناراحت کننده.

آره خلاصه.امید وارم که دل هیچ کدوممون تنگ و گیر نباشه.همه گی موفق باشید.





زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست (چهارشنبه 83/7/15 ساعت 7:25 عصر)

بشکفد لاله ی رنگین مراد
غنچه ی سرخ فروبسته ی دل باز شود 
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است,شادکردن هنری والاتر   
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چویک شکلک بی جان شب وروز
بی خبر از همه , خندان باشیم
بی غمی درد بزرگی ست که دور ازما باد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه دیرنده به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

(خانم ژاله اصفهانی)    ژاله اصفهانی

                          





در دل (چهارشنبه 83/7/15 ساعت 6:58 عصر)

سلام.داشتم تو وبلاگ ها یه گشتی میزدم.نگاهم خورد به یکی از این روزنگار های محسن حاتمی تحت عنوان سیاوشون.خلاصه این که یکم نوشته شو خوندم.دیدم خداییش راست می گه.اگه می خواید برید یه سرس بزنید اونجا بخونید وبلاگ رو.ولی اومدم حرف دل خودم و خیلی ها رو بزنم.کاری ندارم یه موقع هایی اینقدر خوشحالم که تو خودم نمی گنجم.اما این فقط خلاصه می شه به یه موقع هایی.آره همیشه اینجوری نیست و بیشترش هم اینجوری نیست.یه جور دیگست.

اگه وبلاگ خون باشید و یه وقتی بذارید روز نگارهای بچه ها رو بخونید کمتر وبلاگی رو می بینید که صاحبش از دل تنگی و ناراحتی و افسردگی ننوشته باشه.زندگی ما آخرش چی شده؟یه عده تی صبح تا شب . شب تا صبح تو چت روم ها وقتشون رو می گذرونن.یه عده ای مثل همین روهام خان که تو سیاوشون باهاش آسنا شدنن موزیک گوش میدن.قشر دانشجو هم که خیلی ها از همین بالاهایین فقط فکر پاس کردن واحدهان.

تو وبلاگ خیلی با این جمله برخوردیم.نمی دونم چرا دلم گرفته.مثل الان من.و خیلی از مواقع دیگه.اکثرمون البته نمی گم همه این سوال رو ده ها بار از خودمون پرسیدیم که این همه برای چی.این زندگی چی داره که بهش دلخوش باشیم.این همه زندگی می کنیم که دلگیر باشیم؟فکر می کنید چرا ماها اینقدر آهنگ های سیاوش قمیشی گوش میدیم؟آیا به خاطر این نیست که هممون دلتنگیم؟آیا بخاطر این نیست که هیچ دلخوشی وجود نداره؟آخر این همه چی؟تازه این الان اوله راحمونه.همین e-com اگه یه کمی فکر کنیم می بینیم خدایش راست می گه.آدم 27 سال داشته باشه.نه کاری نه درآمد درست حسابی نه یه سرو سامونی.یه جا خوندم تو این ماه (فکر کنم) صدوپنجاه تا خودکشی تو تهران انجام شده.اینا همش برای چی.آیا برای این نیست که جوان امروز یه چیزی کم داره؟برای چی ما افسردگی داریم؟یه آمار دیگه میگفت در ایران از هر چهار نفر یک نفر افسردگی داره.می گن تو اروپا هر جا که می ری مثلا سوپرمارکتی جایی بهتون لبخند می زنن.شاید خیلی ساده باشه ولی اگه یه کم به عمق ماجرا بریم متوجه می شیم که همین یکی از عوامل مهم شادی مردمه.نمی خوام بگم که افسردگی و دپریشن تو اروپا کمه.ولی اگه به کشور خودمون ایران نگاه کنیم یه بقالی اگه با احترام و لبخند جواب ما رو بده کلی تعجب می کنیم.یه کم وقتی تو خیابون یا اتوبوس یا مترو که جمعیت زیاده تو چهره ی فقط پنج نفر نگاه کنید بهتون قول می دم حداقل سه نفرشون آثاری از غم و فقر خومده می شه.تازه اون دو تای دیگه هم نمی شه گفت آدمای شادی اند.بهتره آدم بگه از چهرشون غم و ناراحتی کمتر پیدا می شه.

یه چیزی بگم بهتون .شک نکنید که مردم ایران واقعا افسردگی دارند.یه سوال یک کلمه ای می پرسم. چرا؟ اگه می خواید مطمئا بشید بازم می گم یه سر بزنید به وبلاگ های روزنگار .بخونید.اینو واقعا درک می کنید.مگه این که بخواهید خودتونو گول بزمید .یا این که واقعا آدم های خوش بینی باشید. آیا این افسردگی از فقر نشات نمی گیره. و در مرحلی بعدی آیا از ضعف فرهنگی ما سرچشمه نمی گیره؟





<      1   2   3      >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 12 بازدید
    بازدید دیروز: 10
    کل بازدیدها: 238066 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه