سلام.امید وارم که حال همگی دوستان عزیز خوب باشه.عرض کنم خدمت شما که از امروز یا بهتر بگم امشب یکسری تغییراتی در این وبلاگ به وجود خواهد آمد.تغییر مثبت آن این است که به قول معروف پشت وبلاگ رو می گیرم و هر روز آن را به روز خواهم کرد و از تاخیر های طولانی دیگر در این وبلاگ خبری نخواهد بود.البته برای آنکه انگیزه ی کافی برای این کار داشته باشم نیاز به حمایت دوستان عزیز دارم و مهمترین حمایتی که از سوی شما می تواند شکل بگیرد پیغام های شما در صفحه ی کامنت خواهد بود.
و اما تغییر منفی که در این وبلاگ صورت خواهد گرفت.اصولا وبلاگ به نظر من مکانی هست که مصداق اصلی مصراع "هر چه دل تنگت خواهد بگو " می باشد.و من از ابتدا سعی ام بر آن بوده که طبق این اصل در این وبلاگ مطلب بنویسم.یعنی آنچا که به ذهنم آمده و نیاز به بیان آن و نوشتن آن دارم.اما متاسفانه جامعه ی ما نمی تواند این ویژگی را بپذیرد.و از آنجایی که مقداری از زندگی حقیقی من در وبلاگ و دنیای مجازی داخل شده است من ترجیح می دهم از الگوی پیشینم جدا شوم و اصطلاحا به پدیده ای به نام خودسانسوری روی بیاورم.اگرچه خودسانسوری تابه حال هم در اینجا مشهود بوده و هست اما باز نیاز به سانسور شدید تری در زمینه ی نوشته ها است.بنا بر این دیگر در اینجا نه بحث سیاسی می کنیم ، نه راجع به انتخابات و نه راجع به نتایج انتخابات بحث خواهیم کرد.دیگر به تمام مسائل جهان از دیده ی تحلیل نمی نگریم.البته این بدان نیست که تراوشات ذهنی من در این پدیده ها متوقف شود که می خواهم با باز کردن وبلاگ جدیدی و جدا از دغدغه های فردی و اجتماعی به صورت کاملا بازتری به بیان و تشریح مسائل بپردازم.در کل اگر خلاصه کنیم این وبلاگ به دفترچه خاطراتی تبدیل می شود که تنها رخداد های روزانه ام را بازگو خواهد کرد و بیشتر از این پس به کار توصیف خواهد پرداخت و نه تحلیل.
من ازین پس در این وبلاگ دوربینی خواهم بود که وقایع جالب توجه روزانه ام را ثبت می کنم و بر روی صفحه ی وبلاگ خواهم نهاد.
برای شروع کار از شب شعری که امروز در آن شرکت داشتم صحبت کنیم.
حدود ساعت پنج بعد از ظهر امروز درکانون اجتماعی جوانان با عده ای از همسن و سال های خود گرد آمدیم و در محفلی تقریبا دوستانه شعر خواندیم.البته این شب شعر از چند سال پیش در این محل برگزار می شده است ولی من فقط دوبار (با حساب امروز) در آن شرکت کرده ام، و هنوز با بچه های آنجا پسرخاله نشده ام.من رو هم جو گرفته بود و اسم خودم رو برای خواندن شعر در لیست داوطلبان نوشته بودم. و چقدر هم غیر منتظره به عنوان نفر اول برای خواندن شعر به ابتدای سالن دعوت شدم.برای اولین بار در جمعی شعرخواندن فکر کنم چندان آسان نباشد.به هر حال با اینکه یکمی هول شده بودم و استرس به آغوشم گرفته بود به طرز قابل قبولی دو تا غزل خواندم.بعد از آن چندین نفر دیگر هم آمدند و شعر خواندند.به گونه ای که شب شعر یکمی به کسالت کشیده شد.
یکی از پسرها شعر نوی بلندی را در آنجا خواند. پس از آن یکی دیگر به بلند بودن شعر اعتراض کرد و تقریبا کمی ساده انگارانه گفت که با قطعه قطعه کردن این شعر می توان چند شعر به جای یک شعر آفرید.من چندان با سخن او موافق نبودم.در پاسخش به شعر صدای پای آب اشاره کردم و او گفت صدای پای آب هم برای اولین بار در مجله ای به صورت قطعه قطعه چاپ می شد.ولی همانطور که در پاسخش گفتم به نظر من مهم آنست که به هر حال ما صدای پای آب رو به صورت کامل و کلی در کتاب اشعار سهراب سپهری می خوانیم.و با بریده های شعر او مواجه نیستیم و همین درازا به شعر او جلا و زیبایی خاصی می بخشد.
از این که بگذریم مجری برنامه ی شب شعر اواسط برنامه گفت دستور اکید رسیده است که شعر های سیاسی چه به صورت مثبت و چه منفی کسی نخواند.و چند دقیقه بعد یکی از پسر های به پسری که شعر می خواند پیشنهاد داد که ساز خود را نیز به شب شعر بیاورد و در آنجا صدای موسیقی نیز طنین انداز شد.اما آن فرد گفت به همان دلیلی که می گویند شعر سیاسی نباید در شب شعر خوانده شود ساز هم نمی توانیم در اینجا بیاوریم.
فعلا خوب پیشرفتیم.
|