چهل و یک روز پیش مادر شوهر خالم فوت کرد.دیروز ما برای مراسم چهلمش رفتیم بهشت زهرا.با این که پا به سن گذاشتم این اولین باری بود که رفتم بهشت زهرا! نخندید بابا .ما نسلمون در گذشته میرسه به ژاپنی ها(بگردید دنبال یه ربط تا ربطشو پیدا کنید) خلاصه این که با مترو از آریا شهر رفتیم توپ خونه و از اونجا هم با خط حرم مطهر.عرضم به حضورتون اولین چیز عجیب غریب راننده تاکسی هاش بودن.یه پیر مردی که بگم نود سال عمر داشت کم گفتم دم خیابون پارک کرده بود.پنج نفر سوار ماشین شدیم.فقط پنج دقیقه نون بربری با چایی می خورد.ما که عجله داشتیم و اون با نهایت آرامش خاطر.به حالت یوگا رفته بود.خلاصه جانم براتون بگه که آخرش هم گفت من بلد نیستم می ریم می پرسیم پیدا می کنیم که این قطعه ی 73 کدومه!!!!!بابا به پیر به پیغمبر ما عجله داریم.پیاده شدیم رفتیم سوار ماشین عقبی شدیم.آقا قطعه 73 میریم.مییییی برمت.خلاصه گاز ماشین رو له کرد.دو دقیقه طول کشید پیاده شدیم.آقا چقدر شد؟ این قدر(قیمتش رو نمی گم مایه دارا نگن چه بی مایه ، بی مایه ها هم نگن چه مایه دار!!) ای بی دین.ای بی ایمون.همون بهشت زهرا واست خوبه.
رفتیم سر آرامگاه او (بابا ادبیات)خلاصه این که ما هم بین فامیلشون غریب بودیم.آخه فامیل های شوهر خالم بودن.یه دو ساعتی اونجا بودیم.این خانم که فوت کرده بودند صد سال عمر کرده بود.woooooow یکی از دختر هاش خیلی از اون یکی های دیگه ناراحت بود.تا اومد رفت سر >>آرامگاه<< خیلی گریه کرد.سجده برده بود و زار زار میکرد.راستشو بخواید اشک تو چشمای من هم جمع شده بود.هر کی که اونجا بودند و اون صحنه رو دیدند گریشون گرفت.یه صحنه ی بامزه در اوج حال گیری و ناراحتی هم دیدیم.وقتی خواهر شوهر خالم دولا شده بود یه شمع هم درست بغلش بود.نزدیک بود مانتوش بسوزه.یکی از اون پشت داد زد ... خانم اون شمعه پیرهن ... خانم رو نسوزونه.اون دختره هم که نهایت IQ بود دست خواهر شوهر خالم رو گرفت با هر چی زور می خواست بلندش کنه که بابا پاشو الان لباست آتیش می گیره.یه آقایی که گردنشون هم همچین یه نمونه کلفت بود داد زدند که بابا خنگ بازی چیه شمع رو از اونجا ور دار.همین.بخندید دیگه. :( زیاد بامزه نبود؟آخه شما اونجا نبودید.چند نفر که اشک تو چشماشون بود هم خندشون گرفته بود. (دیدید با مزست ) خوب بگذریم.خلاصه این که ساعت 6 عصر بود که بر گشتیم.تا مترو پیاده رفتیم فقط 5 دقیقه طول کشید.
راستی داشتم به این فکر می کردم که یه قطعه برای دفن کردن تو بهشت زهرا حدود 4 میلیون تومنه.خوب برید تو یه بیابون دفن کنید.اگه خیلی کارتون درسته 4 میلیونو برید هزینه ی پیشرفت و جلو گیری از فقر کنید.واسه سنگ قبرش هم چه حرصی می زنید.بابا اون بیچاره فوت کرد رفت.شما چرا هی سنگ اونو به سینه می زنید.
راستی یه چیز دیگه که داشتم بهش فکر می کردم این بود که چادر ببریم یه دو سه روزی بهشت زهرا بخوابیم.هم هواش خوبه هم یه جوریه که به آدم این حسو می ده که بنویسه.از هر چیز.شب هم اونجا بخوابیم.بابا ترس نداره که.جدی می گم.(بابا شجاعت بابا نترس بابا اعتماد به نفس)
|