بهاران می آید، بهاران می آید
از پس رنج زمستان می آید
از پس باد دی و بهمن و اسپند
از پس سوز پریشان می آید
شیشه ی عمر زمستان شکست
قصه ی دیو سپید به پایان می آید
نواهنگ گام های بهار می آید
نوای نسیمش بر زبان می آید
الهه ی بهاری با صد عشوه و ناز
چشمان خمار و پی ، خرامان می آید
گیسوانش چون رود روان می آید
ابروانش بر سان کمان می آید
بوی گلهایش چون باده سر خوش
نسیمش چون پرنیان می آید
زمین کفن از بر خویش بر می کند
چمن بر برش،سبز جامه،به سان می آید
از جام آسمانش قطره قطره
باده و می به باران می آید
شاخ درختان شکوفه بر سر
در پایشان رود روان می آید
بر لب رودش آب ز شادی
موج خروشانش به فغان می آید
بر لب جوی، شاخه ی آلاله
با صد عشوه بر این و آن می اید
بر فراز شاخ های سبزش
آوای بلبلکان می آید
از بارانش از عطر چمن های خیس
عشق و شادی به دل به جان می آید
از کردار نیک نیاکان نیک
کردار نوروز بر ارمغان می آید
وز سرشت پارسیان فرخنده پی
هفت سین در خانه به خوان می آید
موسم پای کوبی ساز و آواز
موسم باده گساران می آید
یکپارچه از گل و بلبل و باران
حوری و شادابی به جهان می آید
بر اسب سیاه دامن کوه
سوار رود سیاوشان می آید
|