سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیرمرد/ (دوشنبه 84/6/14 ساعت 6:7 عصر)

یه آدم داره می میره.یکی که من چند دفعه بیشتر ندیدمش .ولی شخصیتش منو به خود  جذب کرده.نه ...شخصیت اون برچسپ هایی مانند هنری و سیاسی یا سینمایی به خودش نزده.اون یه دهاتیه.یکی که شاید در عمرش چند بار بیشتر از دهشون بیرون نرفته.یه پیرمردی که چیزی بالای هشتاد و پنج سال سن داره.یک آدم مذهبی که کاری به سیاست و این حرف ها نداره.خیلی ساده تر و بی سواد تر از اون حرف هاست که راجع به سیاست حرف بزنه.یه آدمی که همیشه یه ابا می پوشید ... درست مثل ایرانی های زمان قاجار.آدمی که صدای بمی داشت.به زحمت می شد فهمید که چی می گه.کسی که عصر ها زمان غروب دم مسجد کنار جاده می ایستاد دست راستش رو بغل گوشش می گذاشت و بدون هیچ بلند گویی اذان می گفت.صدای اذانش تا چند متر اون طرف تر نمی اومد.گاهی هم صدای اذانش رو ماشین های خشک و بی روحی که با سرعت از جاده می گذشتند در خودشون خفه می کردند.صدای اذانش دلنشین بود.هر موقع پیرمرد رو می دیدم منو می بوسید و شروع می کرد به حرف زدن.انگار دنبال یه جفت گوش می گشت تا همه ی دردهای چندین و چند ساله شو واسه آدم بازگو کنه.آره می دونم...حوصله ی آدم بعد از یه مدتی سر می ره ولی هیچوقت جذابیت حرف هاش و لحن صداش از حوصله ی آدم خارج نمی شد.
یه آدم داره می میره.چه اهمیتی داره؟ اینهمه آدم در همین لحظه دارند می میرند.نمی دونم.کاری به اهمیت داشتن یا نداشتنش ندارم.کاری به این ندارم که بعدا زندگی دیگری داره یا نه.فقط می دونم فردی که با من صحبت می کرد و من دوستش داشتم داره از بین می ره.خیلی آهسته.خیلی.اول پیر می شه.بعد فرسوده ، از پا میفته و در یک لحظه چراغ زندگیش خاموش می شه.و بعد از اون آهسته تر جسدش تجزیه می شه.می شه خوراک باکتری های زیر خاک.این آدم سرطان پروستات داره و چند روز دیگه ای بیشتر زنده نمی مونه.مرگ چقدر عجیبه.خیلی عجیب
راستی گفتم اول پیر می شه . فرسوده.بعد از پا میفته و زمین گیر می شه.مادربزرگم خواهری داشت که چند سال پیش مرد.اون آخرها که دیدمش نمازش رو نشسته می خوند.یه حس غروری  بهم دست داد که مادر بزرگ من ایستاده نماز می خونه.چند هفته پیش که مادربزرگم رو دیدم نماز خوندش توجهمو جلب کرد.بله نشسته نماز می خوند.
------
این مطلب رو دو روز پیش نوشتم.امروز به من خبر رسید که پیر مرد مرده است.





شمال و جنوب شهر/ (یکشنبه 84/6/6 ساعت 9:50 عصر)

پیش خود فکر کردم که چرا در اکثر شهر ها قسمت های شمالی آن پیشرفته تر و مدرن تر است و مردم آن از رفاه بیشتری برخوردار هستند.در حالی که در قسمت های جنوبی آن، فقر به وضوح به چشم می خورد.برای توجیح آن که چرا این مطلب به صورت یک اصل در آمده و به ندرت شهری پیدا می شود که قسمت جنوبی آن مرفه تر از قسمت شمالی آن باشد به نتیجه ی جالبی رسیدم ، که دوست دارم آن را با شما هم در میان بگذارم.شهر ها همیشه در کنار منابع آبی تاسیس می شده اند.و حداقل در کشور گرم و خشک ما این منابع آبی بیشتر در پای کوه ها و دامنه ی آن ها وجود داشته است. نتیجه گیری آسان اینست که اغلب شهر ها در پای کوه قرار می گرفته.و این موجب می شود که شمال شهر ها مساحت ثابتی داشته باشند.در حالی که جنوب آن که بیشتر به دشت می ماند و شهر تا هر جا که امکانش باشد پیش می رود.حاشیه نشینی گسترش می یابد.افرادی که توانایی خرید مسکن در مناطق شهری ندارند به حاشیه کشیده می شوند .بهترین راه ممکن برای از میان بردن این فاجعه ی شهری اقدام دولت در ایجاد محدودیت برای گستره شهری ست.و جمعیت اضافی را در شهرک های جدید و نوپا متمرکز کند.
البته مطالب بالا تقریبا واضح به نظر می رسد و ذکر دودوتا چهار تا چندان منطقی به نظر نمی آید.به بزرگی خودتون ببخشید دیگه.راستی چه قدر تو این وبلاگ مردم نظر می ذارند.:-)





نجف/ (شنبه 84/6/5 ساعت 2:28 عصر)

این یادداشت برای یکم شهرویر بود.ببخشید دیر روی وبلاگ گذاشتم:
امروز یکم شهریور تولد نجف دریابندری مترجم برجسته ی ایرانی است.او حدود پنجاه سالی است که کار ترجمه می کند.به نظر من نجف! یکی از مترجمان برجسته کشور هست .بیشتر، کتاب های فلسفی و رمان را ترجمه می کند.و آثارش جزو شاهکارهای ترجمه ی فارسی محسوب می شود.مطلب جالب توجهی که به نظر من در او وجود دارد دوری و رهایی از تمام قید و بند های ادبی و اجتماعی است.یا به معنای واضح تر واژه ی " رله بودن" برای او بسیار مناسب است.او بدون توجه به چهره ی ادبی جاافتاده اش کتاب آموزش آشپزی چاپ می کند و بدون ترس برای از دست دادن چهره ی فلسفی اش کتاب های طنز ترجمه می کند که اصولا با فلسفه فرسنگ ها فاصله دارد.هنگامی که ترجمه های فلسفی او مانند تاریخ فلسفه ی غرب یا قدرت برتراند راسل را می خوانیم گویی دانشی شیرین تر و دلربا تر از فلسفه در جهان وجود ندارد .وقتی هم کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز او را مطالعه می کنیم این علاقه در انسان تشدید می شود که از تمام کارهایش دست بشوید ، به آشپز خانه برود و غذا بپزد.اکثر نوشته های شخصی خودش رنگی از طنز هم دارد .و به گفته ی خود او زندگی من حداقل در سه کلمه ی " فلسفه ، داستان و طنز " خلاصه شده است.
نجف جان تولدت مبارک





جشن/ایران (سه شنبه 84/6/1 ساعت 9:24 صبح)
درود.آپ دیت امروز من را در وبلاگ گروهی جمعنوشت بخونید.



شعر/ (سه شنبه 84/5/25 ساعت 2:6 عصر)

این دفعه پیش خودم گفتم که پشت کامپیوتر بنشینم و بنویسم.دو سه روزی می شود که هر چه فکر می کنم موضوعی برای نوشتن در وبلاگ پیدا کنم چیزی به ذهنم نمی رسد.و اینبار به حرف جالبی گوش کردم که می گوید تو باید بنویسی تا موضوع در ذهنت آفریده شود.صائب تبریزی هم یک بیت در این مورد سروده است:
یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است
خیلی از این ناراحت هستم که دو یا سه ماهی می شود که حتی یک بیت شعر هم نسروده ام.شعر گفتن و واژگان را بر پایه ی وزن سرودن خیلی خیلی لذت بخش و هیجان آور است.از طرفی دیگر اشعار یک انسان هر چه زیاد تر و بهتر باشد هویت بهتری را برای او ایجاد می کند.با این که همین دو یا سه ماه هر هفته به شب شعر می روم و اشعار گذشته ام را می خوانم و به اشعار دیگران گوش می کنم اما کمترین حس یا حالتی برای شعر سرودن در من به وجود نیامده است.مسلما این حس و حالت وابسته به شرایط محیطی و احساسی فرد است.آن زمانی که شعر می گفتم در کارهای دیگرم مشغولیت زیادی داشتم و مدام برای امتحانات درس می خواندم.در آن مواقع شعر کمکی می کرد تا از همه ی این دغدغه ها و دل مشغولی ها نجات پیدا کنم و با آن به آرامش برسم.ولی اکنون در تابستان که تقریبا هیچ کار ، وظیفه و یا اضطرابی ندارم به وسیله ای برای آرامش هم نیازی نخواهم داشت.شاید این منطقی به نظر برسد و خودم را با این استدلال توجیح کنم.چرا که هر چند بار کاغذی بر دست گرفته ام و برای سرودن بیتی فکر کرده ام مغزم خلاقیت ساخت هیچ شعری را نداشت.

عرض کنم خدمتتون مجله ی پاپیون را که با همکاری چند نفر از دوستانم به راه انداخته ام فعلا بر صفحه ای در پرشین بلاگ به صورت آزمایشی به نمایش در آمده است.مطمئنا تا چند روز دیگر دات کام می شویم و مطالب را در سایتی طراحی شده قرار خواهیم داد.این برای بار دوم است که اینجا اعلام می کنم هر کدام از دوستان عزیزی که تمایل دارند تا در این مجله مطلب بنویسند با من تماس بگیرند.البته چند سطر از کار خودتان را هم برای ما بفرستید.
توضیحات بیشتر را می توانید در اینجا مطالعه کنید :
http://papionmag.persianblog.com





کلاس داستان نویسی جلسه ی 1/ (پنج شنبه 84/5/20 ساعت 7:22 عصر)

سلام.دیروز به یک کلاس داستان نویسی در فرهنگسرای تفکر رفتم. آقای علیرضا اخلاقی استاد کلاس بود.و افرادی که در کلاس حضور داشتند تنها هفت نفر بود.و این نشان می دهد که چه قدر دامنه ی علاقه به داستان نویسی در میان مردم زیاد است!سر کلاس من نکات رو یادداشت برداری کردم و امروز آن ها رو به صورت کاملا توضیحی نوشتم.برای اینکه تا این حد علاقه به داستان نویسی مشاهده می شود این مطالب رو در وبلاگ قرار می دهم.مطمئنا مطالبی که در جلسه های بعدی نیز یادداشت برداری می کنم و به همین صورت می نوسیم بر روی وبلاگ قرار خواهم داد.

نوشتن و مهارت یافتن در آن وابسته به افزایش مهارت در دو مورد می باشد: یکی پیاده کردن ذهنیات نویسنده بر روی کاغذ و دیگری پرورش موضوع.
برای آنکه یک نویسنده هر چه بهتر تراوشات ذهن خود را بر روی کاغذ پیاده کند باید به دو تمرین مبادرت جوید.یکی خواندن و دیگری نوشتن.ما هر چه بیشتر رمان ، داستان و نوشته های مختلف را بخوانیم و هر چه بیشتر به کار نوشتن مشغول باشیم بهتر می توانیم بنویسیم.
مورد دوم برای افزایش مهارت در نویسندگی پرورش موضوع است.آنکه نویسنده موضوع داستانی مورد نظر خود را به بهترین شیوه بر کاغذ پیاده کند از هنر پرورش موضوع بیشتری برخوردار است.هدف از تمام کلاس های نویسندگی و دوره های آموزشی نیز افزایش مهارت در این زمینه می باشد.
هنرمند کسی است که احساسات و تراوشات درون و ذهن خود را به وسیله ی هنر خویش به اثر هنری تبدیل می کند.این اثر برای یک نقاش تابلو یا پرتره ی اوست.برای یک عکاس عکس او،برای یک نوازنده موسیقی و برای یک نویسنده داستان اوست.در حقیقت نویسنده هنرمندی است که ذهنیات خود را با استفاده از ابزار زبان بر کاغذ به نمایش می گذارد. و کسب هنرنویسندگی هم مانند هر هنر دیگر نیاز به کسب فنون و مهارت های خاص خود را دارد.
نکته ی شایان ذکر دیگر آن است که هیچ وقت خود را پای بند به سبک ها ومکتب ها نکنیم.تنها سعی ما بر این باشد که ذهنیات خود را بر کاغذ بیاوریم.نیازی نیست که پیروچه مکتبی باشیم یا بر اساس چه قالبی بنویسیم.آیا داستان بنویسیم یا فیلم نامه؟ شعر یا قطعه ی ادبی؟ مقاله یا گزارش؟انتخاب نوع نوشته تنها به خود فرد بستگی دارد .هر موضوع که از ذهن ما می گذرد قالب خاص خود را به فرد تحمیل می کند یا به بیانی دیگر هر موضوع استعداد تبدیل شدن به قالب خاص خود را دارد.
در پایان این موضوع را فراموش نکنیم که کارها و آثار خود را به دیگران بدهیم و از آن ها بخواهیم که نوشته های ما را نقد کنند. در مورد آن با ما بحث کنند.و در نوشته های بعدی خود از نقد ها و نظرات دیگران استفاده کنیم.

پیش از آنکه به بحث آموزشی نویسندگی بپردازیم چند نکته ی زیر را رعایت کنیم:
1- کاغذ و قلم جزء لاینفک یک نویسنده است .در هر مکان و زمانی که ایده یا موضوع جدیدی به ذهن نویسنده می رسد باید وسیله ی ثبتی در اختیار او قرار داشته باشد.
2- همیشه سعی کنیم داستان های خود را به صورت خوانا در اختیار دیگران بگذاریم.امروزه اکثر نویسندگان جهان کاغذ و قلم را رها کرده اند و به سوی دستگاه های تایپ و کامپیوتر خود رو آورده اند.با این حال اگر هنوز علاقه به کاغذ و قلم را در درونمان حس می کنیم سعی کنیم بر کاغذ های بدون خط بنویسیم.کاغذ هایی که با عنوان A4 شناخته می شوند برای این کار مناسب است.سعی کنیم همیشه دو سانتیمتر از سمت راست ،یک سانتیمتر از سمت چپ و دو سانتیمتر از بالا و پایین سفید باقی بماند.نگارش داستان به این فرم و شکل باعث تاثیر مثبت بر مخاطب می شود.
3- اصول علامت گزاری و نگارش را از منابع آموزشی فرا بگیریم.
4- در صفحه ی نخست آثارمان همیشه نام خود ، نام اثر و تاریخ نگارش را به صورت واضح درج نماییم.
5- قبل از آنکه به کار نوشتن بپردازیم باید لحن نوشتاری خود را در داستان مشخص نماییم.آیا می خواهیم با لحن عامیانه بنویسیم یا رسمی ؟ با لحن طنز یا خشک؟ و پس از آن که لحن خود را انتخاب کردیم در طول نوشتار و داستان به آن لحن پای بند باشیم و از محدوده ی آن خارج نشویم.به گونه ای نباشد که گاهی زبان داستان بر محور عامیانه بچرخد و گاهی داستان به صورت خشک و رسمی نوشته شود.
6- اگر قصد ما نوشتن داستانی به صورت عامیانه است باید به نکته ای توجه داشته باشیم.عامیانه نویسی را می توان به دو گونه تعبیر کرد.یکی آنکه با لحن عامیانه و مردمی نوشت و دیگر آن که نگارش عامیانه را در داستان به کار برد.با لحن عامیانه نوشتن در حقیقت به معنای ساده نویسی است.اینکه در نوشته از واژگان ساده و غیر متکلف استفاده کنیم.اما واژگان نوشتار به صورت شکسته نوشته نشوند.   در حالی که نگارش عامیانه به معنای شکسته نویسی است.در حقیقت تمام آنچه که با زبان تلفظ می شود بر کاغذ نوشته شود.برای مثال جمله ی " سعید به خانه می رود و به مهدی تلفن می زند" با لحن عامیانه نوشته شده است در صورتی که جمله ی "سعید به خونه می ره و به مهدی تلفن می زنه" با نگارش عامیانه نوشته شده.بهتر است سعی کنیم که اگر می خواهیم ساده بنویسیم از لحن عامیانه در نوشته هایمان استفاده کنیم و نه نگارش عامیانه.البته برای نقل قول مستقیم در نوشته هایمان می توانیم تمایز قائل شویم.

برای نگارش یک داستان باید به چهار عامل زیر توجه داشته باشیم:
1- موضوع (طرح اولیه)
2- طراحی شخصیت
3- خلق ماجرا
4- درام
در اینجا کمی در مورد شخصیت صحبت می کنیم؛ پیش از آنکه داستان را بر کاغذ بیاوریم باید بدانیم که چه افرادی قصد ایجاد ماجرا برای آن را دارند.این افراد هر یک چه شخصیتی دارند.ما باید ابعاد شخصیتی آن ها را نزد خود تحلیل کنیم .در اکثر داستان ها افراد در دو نوع شخصیت جلوه پیدا می کنند.شخصیت مثبت و شخصیت منفی.جدال میان این دو شخصیت در طول داستان ایجاد ماجرا می کند.





دندان پزشکی/ (یکشنبه 84/5/16 ساعت 2:44 صبح)

دیشب خیر سرمون رفته بودم درمانگاهی که یک نفر در اونجا شیفت شب کار دندانپزشکی می کرد.این یک نفر از فک و فامیل هاهست که در اینجا به دلایل فوق امنیتی نمی گم که چه نسبتی با من داره.ساعت ده شب به اونجا رسیدم . و این عزیز تا ساعت چهار نصف شب مریض داشت  و برای همین وقت نکرد که دندون من رو عصب کشی کنه.به قول خانوم منشی کوزه گر همیشه از کوزه شکسته آب می خوره در اینجا به اثبات می رسه.من ساعت دو شب در اتاق خواب خوابیدم و قرار شده بود که ساعت شش صبح ایشون دندون من رو درست کنه ! فرض کنید که یکی ساعت شش صبح شما رو از خواب بلند کنه روی یونیت دندان پزشکی  بنشونه و وقتی که خواب هنوز از کله ی آدمی زاد بیرون نرفته با فریز و دم و دستگاه های دیگه بیفته به جون دندون آدم.
خوشبختانه این فرض به تحقق نرسید و تازه ساعت هشت صبح مامان جونم به موبایلم زنگ زد و در این لحظه بود که ما دو نفر از خواب برخواستیم.پایین رفتیم و برای اینکه من حسابی شاکی شده بودم که چرا الکی من رو یه روز با خودش کشونده درمانگاه بدون اینکه به داد دندون درد من برسه از من عکس دندون گرفت.بعد خالی بست که نیم ساعت همین الان برات درست می کنم و پس از اون وقتی که فهمید خالی بزرگی بسته گفت شیفت من اینجا تموم شده و قبل از اینکه ما رو پرت کنند بیرون بهتره خودمون مودبانه از اینجا بزنیم بیرون.و خلاصه اینکه دست از پا دراز تر صبح از اونجا به طرف خونه برگشتیم.
دیشب قبل از اینکه بخوابیم مریضی اومده بود که دندون درد شدیدی داشت.از ساعت ده شب ایشون در اون درمانگاه حضور داشتند و تا ساعت دو شب این حضور مستدام بود.یک پسر جوان بیست و پنج ساله که موهای نسبتا بلندی داشت و شلوار لی گشادی پاش کرده بود که روی شلوار لی ناشیانه با فونت بزرگ قرمز از بالا به پایین یک کلمه ی چینی نوشته شده بود.پیراهن گل و گشادی هم تنش بود و استخوان های گونه اش به طرف بیرون پرتاب شده بود.این آقا که اسمش اسماعیل بود به خاطر درد دندونش قبل از اینکه به درمانگاه بیاد دوازده قرص چی چی رو با هم خورده بود.و  فکر کنم برای همین بود که وضع روحیش به هم ریخته بود و اصلا حالت تعادل روانی نداشت.اول که اومد روی یونیت نشست ولی دهنش رو هر چه دکی خان هم اصرار کرد باز ننمود.شاید ترسیده بود. دو سه ساعت همینجوری  راست راست توی سالن درمانگاه می چرخید و با خودش حرف می زد.تا اینکه دوباره برگشت و روی یونیت دندانپزشکی نشست.دکی خان گفت که دهنش رو باز کنه و دست هاش رو بذاره روی شکمش.اینبار دهنش رو باز کرده بود و در حالی که دکی داشت وسایل رو آماده می کرد موبایلش رو گرفته بود بالای سرش و بنا به گفته ی خودش داشت اس ام اس می فرستاد.وقتی هم که آمپول بی حسی داشت بهش زده می شد باز با موبایل ور می رفت.تا اینکه دکی داد و بیداد کنان موبایل رو از دستش گرفت ، گذاشت روی میز و دست هاش رو روی شکمش خوابوند.ولی باز روی یونیت ورج و وورجه می کرد.من که کنارشون ایستاده بودم بقیه ی چیزهایی که دست اسی بود ازش گرفتم.یک دونه هلو که از همون وقتی که اومده بود دستش بود.عینکش و یک کیف دخترونه! تا یک ربع داشتم نگاه می کردم .ولی بعد  از یک ربع در حالی که دهنش باز بود و دکی داشت دندونش رو عصب کشی می کرد و کلی دم و دستگاه بالای سرش بود یک دفعه بالا آورد و بدجوری کثافت کاری راه انداخت . من که سرم درد گرفته بود از اتاق بیرون اومدم و دیگه نخواستم ببینم چی می شه.ولی مطمئن بودم روی یونیتی که اسی نشسته بود نخواهم نشست
ولی واقعا درمانگاه های شبانه روزی امنیت ندارند. در اون درمانگاه نصف شب در یک خیابون تاریک و ساکت و خلوت فقط یک منشی و یک دندان پزشک حضور داشتند و البته سرایداری که به خواب عمیقی فرو رفته بود.

در حال حاضر دارم رمان خنده در تاریکی نوشته ولادمیر نابوکوف رو می خونم که البته رمان خیلی جالبی هست. در مورد رمان کوری هم که نوشته بودم ازش خوشم نیومد و با این جمله ام با انتقاد سه نفر روبرو شدم باید عرض کنم که عدم خشنودی من دلیل بر نقص یا ضعف رمان نیست.بلکه اساسا من آدم سخت سلیقه ای هستم که به هر چیزی حتی اگر فوق العاده باشه راضی نمی شم





   1   2   3      >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 4
    کل بازدیدها: 240535 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه