سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رقابت جنسی/ (چهارشنبه 83/9/25 ساعت 9:15 عصر)

ترس از رقابت جنسی و رابطه ی آن با حجاب

حجاب خوب است یا بد؟اجبار به حجاب چه؟به یک سوال دیگر هم پاسخ بدهیم.ریشه ی حجاب در چیست؟ تاریخ حجاب به کجا باز می گردد؟

به نظر من حجاب دو معنی را در بر می گیرد.یکی از نظر اسلام که پوشش کلیه ی اعضای بدن زن به جز صورت دستان و پاها را شامل می شود.این مفهوم تنها ویژه ی اسلام است.اما حجاب به تعریف گسترده همان معنای پوشش را می دهد.از پوشش آلت تناسلی زن یا مرد گرفته تا شکم و سینه و دست و پا.به معنای عام اگر فردی تنها یک شرت بپوشد به نوعی و تا اندازه ای حجاب را رعایت کرده است.این نوع مفهوم گسترده نه تنها در جوامع اسلامی بلکه در جوامع غربی ،مسیحی و حتی متریالیستی هم رعایت می شود.حجاب به معنای عام نوعی اجبار درونی است که هر فردی بر رعایت کردن آن کوشش می ورزد.در شهری مانند واشنگتون یا پاریس هیچ زن یا مردی بدون شلوار یا پیراهن از خانه بیرون نمی آید چه برسد به نپوشیدن شورت.پس تفاوت عقیده ی اسلام با آنچه که در عرف همه ی جوامع وجود دارد ریشه در اصل حجاب نیست بلکه در مقدار و به نوعی کمیت آن ریشه دوانده است.توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است.پاسخ به علت حفظ حجاب به معنای عام در هر فردی نه به فطرت انسان ها بر می گردد و نه به اجبار از سوی حکومت.حفظ حجاب به مفهوم گسترده ریشه در غریزه ی وجودی انسان دارد.انسان به عنوان یک حیوان دارای غرایز ذاتی ای است که برخی از آن ها منتج به رعایت حجاب می شود.برای مثال از جانداری غیر از انسان یاد کنیم.خروسی که نسبت به جفت خود احساس غیرت می کند تا روباهی که همپای خود را از ترس تجاوز به حق مالکیت جنسی او از منطقه ی زندگی خود می راند و «کیش» می کند.حس غریزی مالکیت نسبت به شریک جنسی نه تنها در میان انسان ها بلکه در بین اکثر حیوانات به گونه های مختلف وجود دارد.امیدوارم که سوءتفاهمی صورت نگیرد.منظور من از مالکیت جنسی وجود نوعی حس «غیرت»(یا ترس رقابت جنسی) در هر جانداری نسب به زوج جنسی خود می باشد.در یک زوج انسانی همانگونه که مرد نسبت به زن خود احساس مالکیت می کند زن نیز نسبت به همسر خود احساس مالکیت و تملک خواهد کرد.البته شدت این حس در هر جانداری و در هر جنسیتی متفاوت خواهد بود.جنس مذکر از نوع انسان به طور غریزی ترس بیشتری نسبت به فاش شدن رقیب جنسی خود دارد.پیدایش حجاب و علت آن از همین حس مالکیت و به همراه آن نوعی ترس سرچشمه می گیرد.ترس از اینکه رقیب جنسی فردی مورد تجاوز قرار بگیرد(در مورد زن ها) یا رقیب جنسی به شریک جنسی فردی تجاوز کند(در مورد مردان).این ترس به همراه خود نوعی اجبار از سوی همسر و البته نوعی خویشتنداری و حس وفاداری از سوی خود فرد برای رعیت حجاب می شود.

در مورد چادر و حجاب از نوع کامل جای بحث و اشاره به نکته ی بسیار جالب توجهی وجود دارد.عرف پوشیدن چادر و  حجاب کامل در جامعه ای ناامن به وجود خواهد آمد.جامعه ای که فرد ترس بسیاری از مورد تجاوز قرار گرفتن همسر خود دارد.در این جامعه حجاب جنبه ی تکاملی به خود می گیرد.در حقیقت حجاب رابطه ی عکسی با امنیت جنسی در جامعه ،فرهنگ یا تمدن دارد.مطلب جالب توجهی که از سوی پیروز از آمریکا در سایت بی بی سی نوشته شده است دلیل منطقی ای بر این ادعاست.متن کامل وی را در اینجا درج می کنم:

«پوشاندن زنان و محدود کردن آنان ریشه در اسلام ندارد بلکه ریشه دارد در تاریخ حکومت های شاهنشاهی ایران قدیم و حکومت های فئودالی که هنوز میشود در افغانستان نمونه های آن را دید. چادر پوششی ایرانی است نه اسلامی. شاهان و امیران ایرانی برای پر کردن حرمسراهای خود زنان و دختران رعیت های خود را بدون دغدغه خاطر تصاحب میکردند. به همین دلیل عموم زنان و دختران خود را یا در خانه نگاه میداشتند و در بیرون از خانه زیر پوشش چادر. به همین علت است که در نقوش تاریخی و پیکره سازی ایران قدیم بر عکس یونان و رم باستانی آثاری از پیکره و تندیس های زنان دیده نمیشود.» پیروز - آمریکا

و اما بحث در مورد اجبار به حجاب از سوی حکومت.به نظر من این عمل چندان منطقی و معقول به نظر نمی رسد.همانگونه که گفته شد حجاب(در معنای عام و نه از دیدگاه اسلام به طور خاص)ترس از به وجود آمدن رقیب جنسی برای یک زوج است.و راهکارهای پیشگیری از وقوع آن به ساختار و قراردادهای دو همسر بر می گردد.نه اینکه بر اثر عاملی خارجی با جبر این شیوه حاکم شود.شاید این «ترس» در میان یک جفت کمتر از جفت دیگر باشد و به نوبه ی آن  میزان رعایت حجاب نیز تغییر کند.





نگارخانه/ (سه شنبه 83/9/24 ساعت 9:56 عصر)

گالری آثار آقای مهدی خیامی

نگارخانه ای در فرهنگسرای دختران باز شده است که آثار مهدی خیامی رو به نمایش گذاشته.مهدی خیامی دانشجوی سال آخر هنر جهاد دانشگاهی سبکش یکم متفاوت و ویژه تر از دیگر نقاش هاست.یه سبک بخصوص.در همه ی طرح هایش یک انسان را به نمایش آورده .البته طرح آدمک های او به نحوی به شکل انتزاعی هم درآمده بود.به معنای دیگه شبیه آدم درست حسابی نبود.اکثرا لخت بودند!و ماهیچه های آن ها را هم به تصویر کشیده شده بود ، انگار که پوستش رو از بدنش کنده باشند و ماهیچه های بدنش معلوم شده باشه.صورت آدمک هاش مضطرب ،نگران ،و افسرده بودند.شخصیت چهار تا از تابلوهایش یک نفر و با یک چهره ی مشخص بود.همانطور که گفتم همشون لخت بودند ،هیچی به تنشون نبود غیر از کراوات.کرواتی که به گردن اونها آویزان شده بود خیلی عجیب می آمد.ابتدا فکر کردم که این آقای خیامی یکم مذهبی هست و داره اضطراب و استرس جوامع غربی(به خاطر کروات به نوعی سمبل غرب) رو می خواد نشون بده.اندرزی که نشون بده اگه از دین خارج بشی  اضطراب و استرس سراسر وجودت رو در بر می گیره.نمادهایی مانند همین کرواتی که گفتم،شیشه ی الکل که دست یکی از آنها بود و در طرحی دیگر که به صلیب کشیده شده بود.ولی نقض نظر و حدس من هنگامی که امروز دوباره به گالری رفتم و با خود او صحبت کردم آشکار شد.اول از همه اینکه از خودش پرسیدم آیا شما می خواهید انحطاط معنوی جامعه ی غربی را به نمایش بکشید؟ پاسخ منفی داد و ادامه گفتش که ما خودمون همه از دم افسرده و دپرس هستیم نیازی نیست که بریم و  آدم غربی رو به نمایش بکشیم. توجه من رو چیز جالبی جلب کرد.کرواتی که به گردن داشت!خوب حدس من به این برگشت که در این تصویرها ، آقای مهدی خیامی خودش رو به تصویر کشیده.اندوه و غم خودش رو طراحی کرده.این نظر من بیشتر تایید می شه که خودش هم مثل آدمک های طراحی هاش آدمی لاغر و استخونی هست.بوی سیگار هم بدنش رو در آغوش گرفته بود.خلاصه بیشتر به نظرم می رسه که آقای خیامی سعی کرده خودش و حالات روانی خودش رو به تصویر در بیاره.بگذریم...
چند تا از اثرهاش رو تا جایی که بتونم اینجا بیان می کنم.دو تا از طرح هایش همون آدمکی رو نشون می داد که در کنج سه گوش دیواری نشسته .یکیشون زانوی غم به آغوش گرفته و سرش رو روی دو تا بازوش که روی زانوهاش هست قرار داده بود.یکی دیگه از این حالت هم که به نظر من خیلی قشنگ بود همین آدم رو نشان می داد که گویی کسی داره به اون نزدیک می شه و اون کف دست هاش رو به جلو می بره و نوعی بیان می کنه که به من نزدیک نشو.تو یکی دیگه از طرح ها به صلیب کشیده شده و در یکی دیگه ایستاده یک شیشه ی الکل دستش و دست دیگه اش رو هم به دیوار تکیه داده و تقلا می کنه که خودش رو ایستاده نگه داره.در همه ی این طرح ها همون طور که گفتم چهره ی فرد مضطرب هست ،بدنش لخت و تنها یک کروات به گردن داره.چند تا دیگه از آثار آقای خیامی تنها سر انسان انتزاعی وی را به نمایش آورده بود.که البته از اونها زیاد خوشم نیومد.

می گم چقدرشرح یک طراحی سخته .یه غزل دیشب گفتم که اگه اجازه بدید اینجا بنویسمش.خوشحال می شم بخونیدش.راستی یکی هست که منو بیشتر از هر آدم دیگه ای برای غزل سرودن تشویق و ترغیب می کنه.با صمیم قلب ازش متشکرم.جوجه ملی (جوجه نیستش ها...) 

کاش می شکفت غنچه ی مهرت به دیدارت
کاش جان من همچون دلم می شد گرفتارت

کاش می روفت رود اشکم از چشمه ی چشمم
غبار یادت،دل سنگت تا به دریای دیدارت

کاش تنگ تر می گرفت دلم را به آغوش
تیر زهر آلود عشق چشمان خمارت

کاش باحضور گرمت آتش عشقم زبانه می کشید
می ربود سرمای کم لطفی را ز رخسارت

کاش آتش هجرانت رسم خموشی می گرفت
با دریای وجودت با گیسوی آبشارت

کاش خزان بی تو بودن پایان می گرفت
می شکفت غنچه لبانت،در موسم روی بهارت

کاش اکسیر عشق من بر روی بی مهرت می فتاد
تا خورشید زر شود ماه روی باوقارت





عراق.فمینیسم/ (دوشنبه 83/9/23 ساعت 8:7 عصر)

سلام.ببخشید که یه مدتی به روز نکردم.تو اخبار شنیدم که پادشاه اردن گفته ایران حدود یک میلیون نفر به عراق فرستاده تا در نتیجه ی انتخابات تاثیر بذاره.خیلی برام جالب اومد.از هر چیزی که بگذریم مسلما سخن معقولی نیست.ولی این نکته که ایران قصد تاثیر گذاشتن بر اوضاع داخلی عراق به نفع خودش را دارد دور از انتظار نیست.مسلما هر کشوری دوست داره که اوضاع   منطقه و در کل جهان به نفع وضعیت خودش پیش بره.ایران هم تمایل داره کسی بر تخت حکومت عراق بشینه که حامی و طرفدار ایران باشه.ولی مسلما نخواهد توانست یک میلیون نفر را از ایران به عراق انتقال بده.این ادعا از اون حرف های اهوراییه :-) ولی ایران به راحتی می تونه شبکه تلویزیونی یا رادیویی عربی ای درست کنه و افکار عمومی مردم عراق رو تحت تاثیر خودش قرار بده.و البته همین کار رو کرده.اگه در تهران باشید مطمئنا شبکه ی العالم رو از کانال هفت دیده اید.شبکه ی العالم از طرف جمهوری اسلامی ساپورت و افکار و عقیده  و سیاست های حکومت به اون تزریق می شه.این شبکه ی العالم می تونه تاثیر خیلی زیادی بر افکار مردم عراق به ویژه ی شیعیان اون بگذاره.به هر حال به امید اینکه در عراق اتخابات بدون شلوغی و اغتشاش صورت بگیره و نتیجه ی نهایی تحقق همان افکار و آرای مردم عراق باشه.خوشا به حالشان که طعم دموکراسی را به زودی خواهند چشید.
احمد حلت در فرهنگسرای دختران که روبرویی خانه ی ما هست هر هقته دوشنبه ها دو ساعت جلسه ی اعتماد به نفس رایگان بر گزار می کنه....می رم :-) راستی الان در تهران دو تا فرهنگسرای فمینیستی هست!یکی فرهنگسرای بانو که قبلا فرهنگسرای ساعی بود که در پارک ساعی قرار دارد.یکی هم همین کتاب خانه ی فردوس ما بود که به فرهنگ سرای دختران تغییر نام داد.تازگی ها حقوق آقا پسر های گل داره زیر پا له می شه.این به حق نیست.این تبعیض محض هست.دو تا فرهنگسرا که اسمشون فریادهای فمینیستی می زنه گوش ما رو کر کرده.من نمی گم نباشه ولی لااقل یه فرهنگسرا هم به اسم پسران باشه.ما که آرزو به دل ماندیم.در فرهنگ ها و دیکشنری ها واژه ی فمینیست را طرفدار حقوق تساوی زن و مرد معنی کرده اند.ولی این قسمت خانمای این ترازو داره سنگین تر می شه.مرد ها و پسر ها هم باید فکر یک جریان فکری و در پی آن یک سازمان باشند.مثل این که با قوی تر شدن ریشه ی فمینیسم نه تنها حقوق مرد و زن برابر می شه بلکه حقوق زنان شاید از اون هم بزنه بالاتر.یه نکته ی دیگه هم بگم.این ایران ما همه ی وضع و اوضاعش به هم ریخته ست.به قول معروف شلم شوروا.چرا که از یه طرف دیگه قانون به طرز ...فجیعی...حامی مرد هست.این هم به نظر من غیر عادلانه و غیر منطقیه.نگید من کژندیشم.





سلام/ (پنج شنبه 83/9/19 ساعت 7:49 عصر)

سلام.امیدوارم که حال همگی شما خوب باشه.الان زیاد فرصت ندارم مطلب بنویسم.اومدم که تنها چند تا عنوان که بعدها در باره اینها خواهم نوشت رو بیان کنم.یکی از مسائل در مورد فن آوری هسته ای ایران هست.مسئله ی بحث برانگیزی شده و اینکه دولت ایران سه نفر جاسوس هسته ای در ایران دستگیر کرده نشان دهنده ی خیلی از چیز هاست.نشان دهنده ی خیلی از مسائل هست .دوم هم سر عشق می خوام حرف بزنم.عشقی که زندگی خیلی از ما ها را تغییر جهت می ده و کلا به سمت دیگه ای هدایت می کنه.خیلی از ماها خودکشی می کنیم.از خود بی خود می شویم و تمام فعالیت های ما تحت الشعاع قرار می گیرد.
فردا اولین کنکور قلمچی انجام می شود.امروز هم جلسه ی اتمام حجت گذاشته بودند.عجب جلسه ای بود! یکی که سال پیش از ما کنکور داده بود و مهندسی پزشکی علوم و تحقیقات می خوند پشتیبان ما شده بود و برای حدود 15 داوطلب که اکثرشان با مادرشان آمده بودند سخنرانی میی کرد.بیچاره هی تپق می زد.من سال بعد که کنکور شرکت کردم و دانشگاه به سلامتی قبول شدم (خواب دیدی خیر باشه)میرم تو قلم چی شغل پشتیبانی رو اختیار می کنم.از این جور کارا خوشم میاد.سخنرانی برای جمعیت ،برنامه ریزی برای و انجام کارهای مشاوره ای.توانایی اش رو هم در خودم می بینم تقریبا .یکی از دوست های برادرم هم پشتیبان قلمچی بود .طاها قمی  یا طه قمی.مسئله ی پولش زیاد نیست ولی ماهی هشتاد هزار تومن هم حدودا حقوق داره.
یکم سرم شلوغ شد می خوام داستانی بنویسم به عنوان کشور ده نفره.البته جمعیتش شاید از ده نفر کمتر باشه.و نیز البته ممکنه به صورت یک نمایش نامه ی تئاتر بنویسمش .با نمایش نامه داستان جالب تر جلوه پیدا می کنه.ولی... کو وقتش؟می نویسمش به هر حال
فعلا خدانگهدار
راستی از دوستای عزیز وبلاگ نویس که اینجا رو می خونند، علاقه ام رو برای تبادل لینک بیان می کنم.برام پیغام بذارید تا تبادل لینک کنیم.همین طور تبادل لوگو.





بیچاره خاتمی/ (چهارشنبه 83/9/18 ساعت 7:29 عصر)

بیچاره خاتمی که این همه فحش شنید.مردم نباید به او توهین می کردند.او با این کارش دموکراسی را نشان داد.او باعث شد که ما طعم دموکراسی را بچشیم.خاتمی محبوب است.دانشجویان بی جنبه اند.دانشجویان سوءاستفاده کردند و ...

این چند روزه در وبلاگ ها، بین مردم و در سایت های خبری از این کلمات بسیار شنیده ایم.بیچاره خاتمی.نه..خاتمی بیچاره نیست.خاتمی سیاست باز بسیار قوی ای است.در این جریان دانشگاه تهران و توهین به رئیس جمهور تنها چهره ی خاتمی محبوب و محبوب تر شد.شاید بیش از گذشته.ما به خود می گوییم خاتمی با این کارش دموکراسی را نشان داد.این در حالی است که ما از حقه ی سیاسی بسیار موثری در بین سیاست مداران بی خبریم.ممکن است فردی با گوجه فرنگی صورت رئیس جمهور یا نخست وزیر کشورش را نشانه رود و به هدف بزند.یا برای مثال سطل پر از رنگ یا زباله ای را روی کت او بریزد .این حقه در بین سیاست مداران اروپایی بسیار مورد استفاده قرار می گیرد و نه تنها باعث مخدوش شدن چهره ی سیاسی وی نمی شود بلکه هر چی بیشتر بر محبوبیت او می افزاید.خاتمی این حقه را با نهایت هشیاری به کار می برد.مطمئنا خاتمی این احتمال را می داد که در صورت حضور در مقابل دانشجویان مورد حمله ی اعتراض و توهین های شدیدی قرار بگیرد.او با دیدن پلاکارد های افراد که در آنها اعتراض های شدیدی نوشته شده تنها لبخند می زند.با شنیدن توهین های دانشجویان حداکثر تهدید به بیرون راندن آن ها می کند و با شنیدن این که دانشجویان می گویند شما آزادی را برای ملت نیاوردید می گوید که این همان آزادی است که شما می خواهید.این چنین که در این جا حاضر شوید و با این لحن صحبت کنید.

خاتمی با این حملات چهره ی نامحبوب و تیره شده اش دوباره محبوب شد.خاتمی با کنفرانسی که با دانشجویان داشت اعمال متضاد با دموکراسی گذشته اش تحت الشعاع قرار گرفت.اکنون خاتمی مورد ترحم قرار گرفته است و خیلی ها می گویند که خاتمی با این عمل به دموکراسی باز گشته.نتیجه ی این ماجرا چه بود؟آیا روزنامه های اصلاح طلب دوباره باز شد؟آیا قتل های زنجیره ای برای مردم توجیه شد؟آیا زندانی های سیاسی آزاد شدند؟ و آیا... خیر .پاسخ همه ی این پرسش ها منفی است.تنها نتیجه اش به سود خاتمی تمام شد.و آن بازگشت به محبوبیت از دست رفته اش بود. این آقای خاتمی عجب سیاست بازی است.

در ضمن شاید بگویید که نوشته های من از دموکراسی دور است.خیر.دموکراسی تنها آزادی بیان آن هم تنها در یک جلیسه ی چند ساعته ی دانشجویان با رئیس جمهور نیست.دموکراسی فراتر از این سخن هاست.دموکراسی یعنی این که زندانی سیاسی نداشته باشیم.دموکراسی یعنی این که روزنامه ها بی دلیل توقیف نشوند.دموکراسی یعنی خیلی چیزهای دیگر و این حیله ها و حقه ها جزو دموکراسی به حساب نمی آید.

نظرات مردم را در مورد این جریان بخوانید.

شرح کامل ماجرا را از ایسنا بخوانید.

جریانات را از دیگاه زهرا بخوانید. 





مرگ/ (سه شنبه 83/9/17 ساعت 3:7 عصر)

مرگ و در گذشت محمود علیقلی

زندگی چقدر عجیب غریبه.هرازچندگاهی از هر طرف خبر می رسد که آقای ایکس یا خانم ایگرگ فوت کرد .واقعا من خودم یه جوریم می شه.علاوه بر ناراحت شدن و غمگینی برای او یه احساس غریب و یک نوع ترس نیز منو در بر می گیره.یه احساس که می گه تو هم یه روزی خواهی مرد .یه احساسی که می گه این همه آرزوها ،این همه فعالیت زندگی (چه بیهوده چه مفید) این تفریح ها همگی روزی به زیر خاک خواهند رفت.یه خوابی که دیگه هیچ وقت از آن برنخواهیم خواست.چون این تجربه فقط یک بار برای هر انسانی اتفاق می افتد درک کردن آن کمی دور از تخیل و ذهن ما هست.از طرفی بر می گردیم به خانواده و اطرافیان درجه اول فردی که می میرد.چه حس بدی به یک خانواده دست می ده.مثلا همون فرزادی که تا دیروز باهم می گفتیم و می خندیدیم ،همون فرزادی که تا دیروز با هم دعوامون می شد ازش متنفر می شدم و پس از چند دقیقه دوباره با هم دوست می شدیم دیگر وجود ندارد.دیگر نخواهیم دیدش و صدایش را نخواهیم شنید.خیلی دردآور هست و البته غیر قابل باور.ولی به هر حال حقیقتی است که نمی شود آن را نپذیرفت و نادیده گرفت.من شاید خودم از مرگ ترسی نداشته باشم ولی از اینکه با درد یا مریضی بمیرم واقعا می ترسم.از این می ترسم که سرطان یا ایدز بگیرم و بمیرم.از این می ترسم که در اثر یک تصادف هولناک تیکه تیکه بشم و بمیرم.ولی از اینکه با یک گلوله در عرض چند دهم ثانیه با زندگی خداحافظی کنم نمی ترسم.گاهی اوقات هم البته شاید دلم بخوام همچین کاری رو بکنم (خودکشی) ولی متاسفانه کلت یا تفنگ ندارم! البته یه چیزی هم بگم به هر حال از مرگ می ترسم چه کم چه زیاد.به خاطر اینکه حسی رو آدم تجربه می کنه که هیچ وقت و هیچ گاه نظیر اون رو در زندگی تجربه نکرده.

خبر درگذشت آقای محمود علیقلی مجری خوب و «بامزه» ی تلویزیون رو که شنیدم واقعا ناراحت شدم.تو این چند سال حدود ده نفری می شدند افرادی را که می شناختم فوت کردند.ناراحت کننده ترین آنها معلم اجتماعی سال اول دبیرستانمان بود.زنده یاد اسدالله بهیار.در ضمن دوست بیست و پنج ساله ی پدرم هم محسوب می شد.مردی واقعا دوست داشتنی که به جوک گفتن شهرت داشت.بابام بهش می گفت کاک اسد:) آخی الان که یادم افتاد اشک تو چشمام جمع شد.از اون به بعد هر موقع تو مدرسه دری با باد باز می شد می گفتند روح آقای بهیار اومده به کلاس :-) یکی دیگه معلم ریاضی سال سوم راهنمایی آقای غفاری..معلم سال دوم دبستان خانم صوفی.عموی مادرم. و زن دایی پدرم هم فوت کردند که همشون آدم های خوبی بودند.همین طور از فوت آیت الله حکیم،یاسر عرفات ، حسین پناهی هم خیلی ناراحت شدم. محمود علیقلی هم یکی از دوست داشتنی های این کشور بود که مردمش رو تنها گذاشت و رفت.خدایش بیامرزد.آدم خوبی بود.و به همون طریقی هم که من می ترسم مرد.یعنی سه سال بیماری صعب العلاج سرطان .خیلی سخته .از یه طرفی هم خوشحالم که مرد و از این بیماری راحت شد...بیچاره خانواده اش.

راستی یه چیز جالبی بگم .خیلی کم می دونند.قبلا مجری تهران بیست بود .آن موقع که دیگر تصویر او نو در تلویزیون ندیدیم  به سرطان مبتلا نشده بود.بلکه ممنوع التصویرش کرده بودند.سر ییه موضوعی که در برنامه ی تهران بیست مطرح شده بود و علیقلی هم گفته بود که این موضوع هم آخوند خور شده.از اون به بعد ممنوع التصویر شد.اگر چه برای چند باری در سالهای بعد هم بعضی مواقع اونو می دیدیم.راستی چقدر سرودی که خونده قشنگ و حماسی.زنهده باد میهن فکر کنم.روحش شاد.(اگه ایراد نگارشی یا املایی در متنی که نوشتم مشاهده می کنید خواهش می کنم منو ببخشید.به دلیل کمبود وقت ویرایشش نکردم. راستی چرا بعضی از وبلاگ ویس ها بجای اینکه به نوشتم وبلاگ مباردت کنند فقط به پیام نویسی مشغول می شند؟یه متن یا یه شعر از یه جایی می گذارند تو وبلاگ و بعد به 100 تا وبلاگ های پارسی بلاگ و شصت هزار وبلاگ پرشن بلاگ پیام می ذارند؟البته کسی که اینجا رو می خونه یعنی «شما»اینطوری نیستید.چون که فقط برای پیغام گذاشتن نیومده اید.بلکه اومده اید در وبلاگ ها مطالعه هم بکنید.برای همین کسی رو می گم که اینها رو نمی خونه.مسلما اون افراد جزء اون گروه قرار می گیرند.

دو تا غزل جدید تو وبلاگ در شهر شعر گذاشتم.امیدوارم بخونید وخوشتون بیاد.چند بیت از یکیشو اینجا می نویسم:


باران که می بارد گیسوانت پریشان می شود
قلب من با آن پریشانی چه سوزان می شود

تیغ ابروی تو می درد این قلب مرا
زخم قلبم بی چشمان تو ،بی درمان می شود

کمان ابرو چو در هم می کشی
قلب من تیر رس تیر مگان می شود

....





یادم تورا فراموش/ (دوشنبه 83/9/16 ساعت 10:6 صبح)

 من نمی دونم چرا ما ایرانی اینقدر فراموشکاریم.در همه ی مسائل چه اجتماعی سیاسی اقتصادی و ... این همه اتفاقات افتاد پس از یه مدتی اصطلاحا بادش می خوابه و دیگه هیچ کسی کوچکترین یادی از اون نمی کنه.مثلا چی؟خیلی از موارد که سکوت ما موجب سوءاستفاده ی خیلی ها شده.زلزله ی بم.ما نفهمیدیم آخرش چی شد.قرار بود پنج هزار واحد مسکونی بسازند کو؟همون زلزله ی خفیفی که در تهران اومد.تا یه هفته مردم تو پارک ها می خوابیدند.ما که خودمون یه بسته ای برای کمک های اولیه درست کردیم.توش چند تا کنسرو تن بود و دبه ی آب ،چراغ قوه و رادیو.آخرش پس از یه مدتی تن ماهی ها توسط خودمون بلعیده شدند!!! آبش هم معلوم نشد کدوم جایی رفت. دریغ از این که فکر کنیم احتمال زلزله به همون نسبت ما رو تهدید می کنه.دولت قرار بود طرح های گسترده ای برای مقاوم سازی اجرا کنه.ولی به محض اینکه سیر افکار عمومی از زلزله تغییر جهت داد دولت هم از یاد برد.آقای خاتمی یادم تو را فراموش.واقعا این همه بحث و گردهمایی که توی تلویزیون گذاشتند به کجا رسید؟همه ی اون ها از حد سخن گفتمان تجاوز نکرد.

یا بریم سر دوتا مطلب دیگه که یکمی بو دار تره.یکی جریان قتل های زنجیره ای یکی هم شهریار حجازی؟ اسمش شهریار جزایری بود فکرنم یا شهرام جزایری؟یادم رفته.شک دارم که اسمش این باشه.این ها چی شدند؟کشتن پنج الی شش نفر کار به یک طریق کار ساده ای نیست.عملی نیست که بشه با خیال راحت از کنارش گذشت.آن افراد هم از لحاظ ارزش انسانی مسلما هر کدام فراتر از یک نفر بودند.ترور روشن فکران ما را چه کسی پاسخ گو بود؟هیچ کس.چطور برای یه دختر سیزده ساله که در پی تربیت نادرست و جو فاسد خانواده و جامعه به انحراف کشیده می شود با غرور تمام حکم قصاص صادر می شود.غروری که مدعی اجرای صحیح قوانین برای جلوگیری از نشر فساد در جامعه است!!!چطور کشت و کشتار روشن فکران ما به ورطه ی فراموشی سپرده شد؟ قتل زهرا کاظمی را چه کسی پاسخ گو بود؟ مرجع قضایی؟خوب آقای مرجع قضایی قاتل کی بود؟!

یا همین شهرام جزایری اگه اسمش رو درست یادم مونده باشه.خوب این آقا الان کجاست؟بعید می دونم تو زندان باشه.بیشتر فکر کنم که توی پاریسی لندنی یا جای مثل اینها باشه.البته بماند که چقدر محاکمه ی اون بوی سیاسی و ضایع کردن جناح چپ می داد.چرا راه دور بریم؟این همه جوان هم سن و سال من و شما رفتن تو جبهه جونشون از دست رفت.کی جواب این همه آدم رو داد؟بنیاد شهید ماهی چقدر به خانواده هاشون می ده؟بیست هزار تومان ؟ سی هزار تومان؟ این همه آدم شهید شدند ،چند صد هزار نفرکه الان ثمرش بشه این آقایون و عالیجنابان؟ثمرش بشه دفتر ریاست جمهوری که از کاخ سفید مجلل تره؟(نمی دونم چرا آدم مجبوره فقط به خاتمی گیر بده.فقط خاتمیه که کسی ازش نمی ترسه خوب) همین دیگه.متاسفانه ما ایرانی ها خیلی فراموش کاریم.  

    مرسی از کسایی که برام پیام گذاشتن.مثل همه منم از پیام گذاشتن شما خیلی خوشحال می شم.ممنونم.در ضمن من نمی دونم چرا وبلاگ فریبا خانم قسمت پیامش کار نمی کنه؟





   1   2   3   4      >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 4 بازدید
    بازدید دیروز: 7
    کل بازدیدها: 240394 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه