سلام.ابتدا توجهتان را به مطلبی که در سایت بی بی سی منتشر شده است جلب می کنم.آیا برگزاری رفراندوم برای اصلاح قانون اساسی ایران که مشکلات متعددی می توان بر آن گرفت عملی است یا از یک ایده و تئوری فرا تر نخواهد رفت؟برای پاسخ باید برگردیم و به ساختار حکومت فعلی .مسلما هر حکومتی از جمله حکومت جمهوری اسلامی تمایل به بقا و تداوم وجود دارد.و گاهی برای تثبیت این بقا و برای آنکه در ریشه و بنیاد آن خللی وارد نشود به سانسور دیدگاه های مخالف و تهاجمی می پردازد.با ایجاد یک رفراندوم در مورد قانون اساسی یقینا موج بسیاری از آراء در پی انتقاد از قانون اساسی فعلی ایران برخواهد خواست.و این موج مخالف، هویت و جلوه ی نظام را مخدوش می کند.بنا بر این نظام فعلی برای تقویت ریشه و هویت خود تن به چنین رفراندومی نخواهد داد.برگزاری رفراندوم در وضعیت کنونی امری محال محسوب می شود مگر از یک راه...
برای ادامه ی بحث می پردازیم به سخنرانی آقای حسن روحانی دبیر عالی مجمع امنیت ملی که در قبال پذیرش شروط آژانس هسته ای و به اصطلاح کوتاه آمدن در مقابل حجم انتقاد جهانی در مقابل جمع خبرنگاران به این مضمون سخن گفت: آمریکا و طرفداران او از قدرت برخوردارند و ما دلمان نمی خواهد که در پی اینگونه مخالفت ها به ایران تهاجمی صورت گیرد.از آن جهت ما بر آن شدیم که در مقابل سیر تهاجمی این کشورها کوتاه بیاییم و غنی سازی هسته ای را به تعلیق بیندازیم. با این سخن متوجه می شویم که تا زمانی تهدیدی جدی علیه کشور صورت نگیرد حکومت دست از ایده آل های خود برنخواهد داشت.غنی سازی هسته ای به هیچ وجه قطع نمی شد مگر با فشار بسیار شدیدی که بر جمهوری اسلامی ایران از سوی جهان وارد شد.
در پی همین تجربه ی اخیر برگزاری رفراندوم تنها به علت موج مخالفت و امضای طوماری از مخالفت ها بر گزار نخواهد شد.چرا که از طرفی این موج مخالفت نه تهدیدی علیه دولت به حساب می آید و نه آن که با برگزاری آن آسیبی به وجهه ی حکومت وارد نخواهد آمد.تا زمانی که موج مخالفت ها به این حد باقی بماند که از سوی نظام تهدیدی علیه آن وارد نشود چنین رفراندومی محال است اتفاق بیفتد.
گردهمایی داوطلبان عملیات انتحاری در بهشت زهرا
راستی دوئل در کابل هم پخش می شه.دوئل پرهزینه ترین فیلم ایرانی هست که سیصد میلیون تومان هزینه داشته.(من خودم فعلا ندیدمش)
خواستم برم تو سایت خبری ایسنا این آدرس رو زدم. http://isna.com خیلی جالبه با سایت انجمن اسلامی آمریکای شمای برخوردم.جالب بازی های متعددیه که توی سایت به فروش می رسه.بازی فکری قرآن.بازی مسجد و ...
یه مجله ی ادبی خیلی خوب: قابیل
این هم سایت آی کتاب.داستان های کوتاه خیلی زیاد و خوبی رو می تونید از توش بخونید.
|
ادامه ی مطالبی که در پست قبل نوشته شد
خوب بحث سر نقطه ضعف های سریال خانه به دوش بود.اینکه کارگردان مجبور بود سریال رو در روزهای ماه رمضان بگونجونه باعث شد داستان بیش از حد کش دار بشه .خیلی از قسمت ها اضافی بیهوده و البته بی مزه بودن.به طوریکه حتی اگر آن قسمت ها از سریال حذف می شد تاثیر مهمی در روند داستان نمی گذاشت.برای مثال قسمت دار زدن اصلان .یک سکانس اضافی و بیهوده که اگر از جریان داستان حذف می شد سریال هیچ تغیری نمیی کرد.همچنین از دیدگاه منطقی داستان در جاهایی با اشکال و ابهام مواجه می شویم.اینکه بین اصلان و بیات چگونه رابطه برقرار شد. یا اینکه چگونه در مدت به این کوتاهی اصلان از انسان تبهکار و متخلف به انسانی خوب و انسان به مفهوم خاص تبدیل شده از قوانین منطقی پیروی نمی کند.در روانشناسی (طبق گفته ی همون آقا کپله)اثبات شده که هیچ کسی نمی تواند اینگونه دچار انقلاب درونی شود.کسی که سالهای مدت عمر خود را در تبهکاری گذراند به ناگاه و در عرض چند دقیقه خوی و منش او تغیر زاویه ی صد و هشتاد درجه کند.
خالی از لطف نیست که در مورد بحث بد آموزی این سریال هم بحث شود.مجری برنامه گفت که آیا دروغ گویی آقا ماشالا موجب بدآموزی نمی شود. پاسخی جالب توجهی که در مورد این پرسش بیان شد این بود که در میان تمام افرادی که این سریال یا سریال های دیگر را می بینند کسی پیدا می شود که دروغ گویی آقاماشالا را الگوی خود قرار دهد و به پیروی از او دروغ بگوید؟مسلما چنین نیست. و نباید در این زمینه دچار سوء تفاهم شد.
در شهر شعر :عنوان وبلاگ جدیدی هست که به شعر اختصاصش داده ام.خوشحال می شم که سر بزنید و نظر بدید.در ضمن مدت ها بود که چیزی از خودم نمی گفتم.ولی یکی با تحسین هاش منو تشویق کرد.برید بهش سر بزنید :-) http://mali.parsiblog.com
پاسخ به دوستان: به علت کمبود وقتی که در جریان کنکور دارم متاسفانه کمتر وقت سر زدن به دوستان رو پیدا می کنم. برای همین برای اینکه لطفشون رو از من دریغ نکردند و در این جا برایم پیغام گذاشته اند همین جا ازشون تشکر می کنم:
از رهگذر تنهای دهکده که خدمتشون عرض کنم این صفحه شعری که درست کردم توش شعر غیر عامیانه هم می نویسم .حتما سر بزن:-)
حسین عزیز من خیلی دوسش دارم.و خوشحال می شم یه شعری هم برای من بگی ها ... غزل عاشقانه برام بگی بیشتر حال می کنم ;)
دلتا ی عزیز که متاسفانه دوزاری من در قبال پیغام هات یکم کجه.با این حال ممنون از این که به من لینک دادی .خیلی خوشحال شدم.
مهدی خفن خیلی خفنی به مولا :--) مرسی از اینکه به من لینک دادی.خیلی خیلی خوشحال شدم
فریبا ی خوب که منو تشویق می کنه.مرسی ممنونم من متعلق به همه ی شما هستم (بیشین بینیم با ...)
|
موضوعات: گواهینامه/نقد خانه به دوش/پاسخ به دوستان/وبلاگ شعر
سلام.امید وارم که حال همگی خوب باشه.خوب از گواهینامه شروع کنیم.دیروز تو امتحان گواهینامه قبول شدم.اون هم برای بار اول.اگه بدونید چقدر چسپید.و خیلی ناراحت شدو واسه امیرحسین و سیاوش که تو امتحان افتادند.ایشالاه دفعه ی بعد بتونن قبول بشن. راستش به خودم امیدوار شدم یه جورایی.سه جلسه بیشتر هم کلاس نرفتم .دیروز هم با یکی افتادیم که نی گفتن محاله برای بار اول کسی رو قبول کنه.این دفعه برای من طلسم شکسته شد. اسم این افسره هم سرهنگ نبویه .:-)) آخر سر معلوم نشد افسره یا سرهنگ!!! ولی دو تا ستاره روی دوشش بود.ماشین رو که روشن کردم گفت برم تو یه خیابونی با شیب نسبتا زیاد.کنار یه پیکان پارک کردم و پارک دوبل کردم.درست موازی جدول شده بود و سی سانتی متر فاصله داشت.بعدش گفت ماشین رو خاموش کن و پیاده شو.فکر کردم رد شدم!! ازش پرسیدم ولی جواب نداد.یه بار دیگه پرسیدم گفت برو پایین پدر سوخته!!! آخرش سیاوش یواشکی گفت که اگه کارتکس پیشش بمونه یعنی اینکه قبول شدم:-) بعد شناسنامه رو گرفت و یکسری اطلاعات رو پر کرد.گفتش که سنندجی هستی کردی بلدی حرف بزنی.منم گفتم خیلی خوب نه ولی خوب می تونم متوجه بشم که چی می گن.گفت اصالتت رو حفظ کن شناسنامه رو داد و ما را به خیر شد و او را به سلامت.خلاصه این که از دور برای شیرینی همتونو می بوسم.یه ماشین سواری هم بهتون می دم :-)
خانه به دوش شبکه ی سه یه برنامه برای نقد خانه به دوش امروز پخش کرد.رضا عطاران توی این برنامه گرچه حضور فیزیکی داشت ولی از حضور کلامی و گفتاری بی بهره بود.فکر کنم بخاطر اینکه زیاد در زمینه ی سینما مطالعه نداره.و البته به سه موضوعی که در این برنامه بیشتر بحث شدنقاط قوت،نقاط ضعف و بدآموزی احتمالی سریال بود.یه آقای خپلویی بود که واقعا به نکات خوبی اشاره می کرد.نقاط قوت : همون طور که در بحث اشاره کردند مهمترین مسئله ای که موجب موفقیت این سریال شد به تصویر کشیدن زندگی مردم از نگاه نزدیک بود.بازیگران آن و نقش هایشان انتزاعی و فرا زمینی نبودند! (برای مثال از نقش های فرازمینی می توان نقش هایی که در زیر آسمان 3 وجود داشتند نام برد) این باعث می شود که بیننده آنچه که به نمایش در می آید را ملموس و واقعی بپندارد.و از سوی دیگر به آنها بخندد چرا که خود نیز در بوته ی آزمایش همان وقایع قرار می گیرد .این سریال تجربه ای از زندگی هر یک از افراد این جامعه هستند.ما در جامعه ای زندگی می کنیم که اکثرا زندگی فقیرانه و متوسطی داریم یا تجربه کرده ایم.در نتیجه با خانواده ی آقا ماشالا انس می گیریم .از طرفی با رعایت نکاتی بر حجم طنز و کمیک این سریال افزوده می شد.تضاد و گاهی پارادوکس میان دو طبقه ی مرفه و فقیر . خشونت داد و بیداد که گرچه با طنز میانه ای ندارند ولی اگر هنرمندانه به تصویر کشیده شود خود جلوه ای از طنز می گردد.به طور مثال کتک خوردن علی از دست آقا ماشالا. و خیلی از صحنه ها و سکانس های دیگر که موجب افزایش بار کمیک این سریال شد.مثل ادای علی از گوینده ی فیلم های مستند مثل جاده ی ابریشم.( منم خوب ادای این یارو رو در میارم)
نقاط ضعف سریال هم مسلما در قسمت های پایانی بیشتر جلوه می نمود.کش دار کردن سریال و داستان و اضافه کردن به محتوای داستان که در صورت حذف به سیستم و پروسه ی کار ایرادی وارد نمی شد.یعنی خیلی از سکانس ها را می شد بدون این که به محتوای فیلم نامه آسیبی برسد حذف شود.......
من مجبورم که بقیه ی نوشته ها رو بعدا پست کنم. این نوشته رو کامل می کنم......
|
سلام.خیلی وقت بود که بی خیال شعر گفتن شده بودم.شاید حس می کردم خیلی بی مزست شعرام.تا اینکه غزلی که مدتی پیش برای سایت کلاغ فرستاده بودم تو سایت قرار گرفت.واسه همین یه کمکی به خودم امید وار شدم.دوباره زدم تو تریپ شعر.البته از شکسته نفسی بگذریم بازم زیاد باحال نیستش ولی دیگه آرزوی شعر گفتن بر جوانان عیب نیست.این دفعه غزل نگفتن.بلکه می خوام بیشتر مثنوی عامیانه بنویسم.نظیر همون سی و دو بیتی که تو پست قبلی نوشتم.چاشنی طنز هم می خواهم بیشتر از اون چیزی که هست بهش اضافه کنم. این دفعه البته این شعری که می خوام بنویسم طنز نداره.ولی مثنوی عامیانه گفتن کیفش از غزل و شعر نو بیشتره.اونم تو کتابخونه می نویسم یا این که وقتی تو خیابون راه می رم می گم بعد رو کاغذ می نویسم.مردم هم یه جوری نگاه می کنن می گن این یارو دیونست وایساده گوشه خیابون داره چی می نویسه؟تو کتاب خونه هم از بس تو فکر قافیه سازی و درست کردن وزن می رم یه دفعه می بینم یکی هم رفته تو نخ من می گه این همه مدت این پسره داره به چی فکر می کنه.خلاصه این که یه پا شاعر مردمی هم شدیم.حتما منو تشویق کنید چون همین تشویق های شماست که منو به شعر گفتن بیشتر جلب می کنه.شاعر مردمیتونو دوست داشته باشید.(بیشین بینیم بابا)
بابا اومده صداش میاد
صدای رد پاش میاد
حسنی دلش کباب می خواد
از بابا نون و آب می خواد
حسنی دلش چلو می خواد
دلش زرشک پلو می خواد
تو جیب بابا هیچ چیزی نیست
تو دستونش پشیزی نیست
حسنی هیچی نخوره گشنه می شه
چشاش به اشک تشنه می شه
از اون چشمون ریزه میزه
آبغوره هی می ریزه
اشک بابا هم در میاد
طاقتشم به سر میاد
مشت می زنه به دیوار
از دست این روزگار
تو شهر تهرون کاروباری نداره
تو این زمونه کس و کاری نداره
صاب کارش سرسروزن مرامی نداره
از معرفت نشان و نامی نداره
میون اون آجر و سنگ و سیمون
واسه یه لقمه نن فکرش پریشون
هی زر بزن،هی جون بکن
واسه ماهی چند تا تک تومن
صبح تا شب کاروتلاش
نتیجش یه نون لواش!!
حسنی رو چی کارش کنه؟
چه جوری سیرش کنه؟
زیر چه سقفی جاش بده
تو کدوم جا پناش بده
تو این سردیه زمستون
زیر این همه برف و بارون
یه لباسی نداره برش کنه
یه کلاهی نداره سرش کنه
شده آرزوی حسنی یه کاپشن گرم
تو خوابشم نمی بینه یه پالتوی چرم
به جا کاپشن رو کولش می کشه پتو
زانوی شلوارش صد وجب رفته به تو
کفشای پاره پورش صد ساله شده
کفش پر از چاله چوله شده
....
بقیش رو ایشالا بعدا می گم.یعنی هنوز بقیه ای نداره :)
|
سلام.خوب هستید همگی؟اول بگم که تو این شعر پایینی نخواستم به هیچکی توهین کنم.در ضمن اولاش یکم به قول معروف بچه مثبتیه :-) اگه زیاد حسشو ندارید از بیت دهم به بعد شروع کنید.ولی اگه همشو بخونید که خیلی خوشحال می شم. بیت اول و بیت «اجازه بی اجازه ... » به این هدف آوردمشون اینجا که از دوتا رفیقای قدیمیم یعنی شهرام شپره و اندی یادی کرده باشم.نگید این اومده اسکی بره ها... راستی برای اینکه وزن شعر بیاد رو زبونتون به علامت ها هم دقت کنید:-)
تو این روزا،تو این دوره زمونه
برا آدم دیگه عشق نمی مونه
تو این روزا تو این شهر رو خیابون
غم و غصه شده درد بی درمون
مردم با هم دوست نمی شن،آدما با هم جور نمی شن
این دلای کینه توز،دیگه صاف و پر نور نمی شن
تو ادراه ها توی بانک،توی شهرداری
تو موسسات،توی دادگستری
کیه که دلش برای مردم بسوزه
کیه که شلوارو با نخ بدوزه؟!!!
(یکی نیست بگه آخه قافیه کم میاری چرا شعر میگی؟)
تو اداره ها،بی زیرمیزی،کارت محاله حل بشه
گرفتن یه امضا بدون کلکل نمی شه
تو این شهر غریب و تاریک،بدون فانوس
معنی نداره معرفت،مرام و ناموس
علافی و بی کاری شده کار
بی بندوباری،بی عاری شده عار
رنگ و ریا هر کی نداشته باشه
له می شه زیر پاها،میشه لاشه
پول قرض می دی فردا یارو می کنه بامبول
شرخری شده راه پس گرفتن پول
تو مترو،می چپونن مردمارو،مثل خر
آریا بی آریا،اینجا شده قوم بربر
دود اگزوزا شده هوای مردم
تترا اتیل سرب،شده قسمت هر خُم
موتوریه جفتک می زنه،گاز میده می ره
زنه نفرینش می کنه،جزّ و جگر بگیره
سوسوله بوق بوق می زنه،دختررو بلند کنه
دختره ناز ناز می کنه،پسررو تیغ بزنه
پلیسِ باتوم به دست می دوه دنبالشون
بی خبر از صدتا دزد،ریخته توی خیابون
دختر پسرا رو بگیریم،دزدا رو بی خیالش
یه پولی از این غنیمت،اون یکیارو ولّش
باباه تو اداره دنبال کاروباره
نه بابا کار نداره،فقط فکر نهاره
آبجیه تویه خونه،شب تا صبح و صبح تا شب
پشت گوشی تلفن،با اون بگپ با این بگپ
مامانه ریموت بدست،پای کانال ماهواره
از حرفای اهورا،نقل و نبات می باره
(البته ما نه آبجی داریم نه ماهواره!!!)
تو این همه آدما،کی فکر ساخت و سازه؟
آقازادشم توی چت،پیِ دخترِ نازه
یا توی اورکات،مشغول چشم چرونیست
دنبال یه، دختر چشم بادومیست
تو چت همه دنبال جی اف بازی
کارخونه ی آی دیه دختر سازی
تو هر رومی صد تا پسر یه دختر
دختره هم خودش پسر،این دیگه بدتر
وبداراشم که کباده ی همت می کشن
برای پیغام به هم دیگه هی منت می کشن
(این آخری رو غلط کردم گفتم!)
اجازه بی اجازه،ایرانه بازه بازه
این یارو گوش درازه، دنبال نفت و گازه
آی هوار هوار،گرفتن خلیج فارسو از ما
کی به کیه،رجالمون رفتن به حال کمّا
آی آدما آی ریش دارای پشمالو
خلیجمونو بلعیدن، این عربای گامبالو
لم دادی پشت کامپیتر،گوگل رو می ترکونی؟
عرضه داری،پاشو بیا،تظاهراتْ خیابونی
من نمی گم بمب گوگل بده بده
من نمی گم وب نویسی اخه اخه
باید بری تظاهرات اگه خیلی مردشی
باید بری سازمان مللْ،اگه خیلی مُردَشی
اینجوریاست رسم و رسوم آدمی
اینجوریاست همبستگی مردمی
گوگولی مگولی،هپه ی انگور بشی
تو آب نمک بخوابی،تا مثل من شور بشی
دلگیر نشی از حرفای داداش سیا
یه قری بده و بدو و بیا
(از حرفای داداش سیا یه موقع دلگیر نباشی
یه قری بده و بدو بیا،بریم پیش اشی مشی)
|
سلام این داستان رو که امروز نوشتم ،جریانش رو از همون خوابی الهام گرفتم که در پست قبلی توضیح دادم.یک ساعت و اندی:) برای نوشتنش وقت صرف شد. اصلا حتی یک بار هم رویش رو برای ویرایش نخوندم.نمی دونم چرا ولی کلا از ویرایش خوشم نمیاد.هر داستانی رو که می نویسم .دیگه نمی تونم باری بار دوم حتی یک بار از روش بخونم.چه برسه به اینکه اون رو ویرایش کنم.خیلی ناراحتم از این موضوع.چرا که مسلما هر نوشته ای برای اینکه خوب از آب در بیاد نیاز به ویرایش داره.تو یه کتابی خوندم اصلا اگه بخواهیم نوشتمون خوب از آب در بیاد باید چندین و چند بار از اول شروع به رونویسی داستان کنیم تا در آنجا اشتباهات فاحش برامون روشن بشه.اما متاسفانه من خوشم نمی یاد اصلا.:( چه کنیم دیگه.ولی بعدا شاید بشینم و این کار رو برای تمام داستان ها انجام بدم.
روی زمین افتاده بود.می لرزید.جیغ می کشید.فریاد میزد.گاهی هم صدایش بیشتر شبیه زوزه بود.دو نفر دستانش را گرفته بودند و به زمین فشار می دادند تا تکان نخورد..کاگرها با نگاه مضطرب از یک سو به او نگاه می کردند و از یک سو به قسمت ورودی ساختمان تا شاید صاحب کارشان از ساختمان خارج شود.غلامحسین تازه از راه می رسد.گویی فهمیده است که اتفاقی افتاده.فورا به آنجا می رود.بر روی آسف که همچنان زوزه می کشد و بر خود می لرزد خم می شود و می پرسد که چه اتفاقی افتاده است.میرزا که شصت سالی از عمرش می کذرد ولی بیشتر جلوه می کند با لهجه ی افغانی می گوید «نیم ساعت پیش یه دونه می لگرد از طبقه ی سه افتاد رو سر آصف.از پس سرش رد شد وگرنه اگه درست میفتاد روی سرش که الان مرده بود.»
غلام حسین بلافاصله ادامه می دهد « خوب چرا نبردینش بیمارستان ؟این بدبخت که اینجا با این حالش جون می ده»
میرزا با لحن اعتراض به غلام حسین می گه « چه می گویی مگه صاب کار شرط نکرده اگه هر اتفاقی واسه کارگرا بیفته هیچ جا نمی بریمش به هیچ کی هک هیچ حرفی نمی زنیم.آخه اگه بریم بیمارستان که کارمون رو از ما می گیره.مگه دیوانه ای؟تازه باهامون لج هم می کنه می ره می گه که ما تابعیت نداریم.اون موقع هممون بدبختیم غلام.چرا نمی فهمی؟باید برگردی افغانستان»
غلام حسین«خوب می گی چی کار کنیم؟دست رو دست هم بذاریم که بمیره ؟مگه شما قاتلید»
پسر میرزا که بیست سالش نشده می گه «خوب جرمش میفته گردن صاب کار به ما چه اصلا»
میرزا بر می گرده و چشماشو می ندازه تو چشمای پسرش.سیلی محکمی می زنه و می گه «بچه مگه تو غیرت نداری؟... نه غلام من میرم با این صابکار حرف بزنم.»
میرزا بر می گرده و به داخل ساختمان می ره.صدای فریادش از بیرون شنیده می شه .مضطرب و با پریشانی پشت سر هم می گه آقای مهندس. کم کم که به طبقه ی بالا می ره صدایش آهسته تر می شه. آقای مهندس طبقه ی سوم داشت پیپ می کشید.و به منظره ی شهر نگاه می کنه.میرزا نفس زنان می ره جلوی آقای مهندس.آنقدر به سرعت به بالا دویده که کم مانده بود روی زمین ولو بشه.مدتی طول کشید تا بتواند حرف بزند.گفت«آقای مهندس روی آصف میلگرد افتاده.داره جون می ده اون پایین .چی کار کنیم آقای مهندس؟»
یک دست مهندس در جیبش هست و با دست دیگر که با آن پیپ را گرفته به پایین اشاره می کنه و میگه«هیچی میرزا .ببرینش بیمارستان دوا درمونش کنید اگه خیلی دوست دارید ولی دیگه اینجا نبینمتون در ضمن شناسنامه هاتون هم که پیش منه.برای یادگاری پیشم می مونه.» صاحب کار بر گشت ، به میرزا پشت کرد ، به جایی خیره شد و پک دیگری به پیپش زد.عرق سردی بر پیشانی میرزا نشست.این یکی رو اصلا یادش نبود .شناسنامه هایشان یش صابکار است .کاری نمی تونن بکنند.تمام هویتشون دست اونه.فورا به پایین رفت.حال آصف وخیم تر شده بود.همه منتظر این شدند که نتیجه ی گفتگوی میرزا و صاب کار رو بشنوند.میرزا جلوی آنها با دو دست محکم بر سرش کوبید و گفت «بدبخت شدیم.هیچکی یادش نبود که شناسنامه هامون دست اونه»
همه شکه شده بودند و حرفی برای گفتن نداشتند.پسر میرزا کمی فکر کرد و گفت حالا چی کار کنیم؟میرزا سکوت کرد و به چهره ی آصف نگاه کرد.هنوز می لرزید و دیگر نایی برایش باقی نمانده بود.باز زوزه می کشید از شدت سرما از دهانش بخار بیرون می آمد میرزا یاد چند روز پیش افتاد که آصف جریان زندگی اش را برای او تعریف می کرد.از یکی از دهستان های اطراف کابل آمده بود.پدرش را طالبانی ها کشته بودند و فقط مادری داشت که در ؟آنجا تنها برای پسرش زندگی می کند.یک خواهر هم داشت که ازدواج کرده بود و معلوم نبود که شوهرش چه بلایی بر سر او آورده است هیچکس از او خبری نداشت.آصف هر ماه مقداری پول و یک نامه برای او به کابل می فرستاد و یکی از دوستان قدیمی اش که در محله ی آنان بود و سواد خواندن داشت برای مادرش نامه ی آصف را می خواند.در اکثر نامه ها آنچه را که دور از واقعیت بود می نوشت.اینکه وضع خوبی دارد.در ایران شغل مناسبی دارد و کار می کند.پول خوبی هم در می آورد.بیچاره مادرش نمی دانست که آن پولی که آصف برایش می فرستاد نصف حقوق او نیست بلکه بیشترین حقوقش را برای او می فرستاد.
میرزا از فکر بیرون آمد در حالی که سرش رو به پایین بود و به آصف خیره شد گفت «می برمش بیمارستان.»
غلام گفت«مگه دیوانه شدی میرزا؟اونوقت چه خاکی به سر خودمون بریزیم؟»
میرزا با اضطربا بسیاری گفت«شما هیچ خاکی نمی خواد به سرتون بریزید .من می برمش .شما هم به صاحب کار بگید که میرزا بردش و شما هم سعی کردید که مانع رفتن من بشید اما نتونستید.همین.اونوقت شما کارتون رو از دست نمیدید.(پسر میرزا خواست حرفی بزند آخه...) آخه بی آخه همین که من گفتم.می خواید دستی دستی تلف بشه؟»
میرزا با تمام قدرتی که داشت آصف را مثل کودک شش ماه ای در آغوش گرفت.و از حیاط خارج شد و به ابتدای کوچه رفت تا ماشین دربستی ای بگیرد.خونی که از پس سر آصف می ریخت رد پای میرزا را دنبال می کرد.آقای مهندس از پنجره ی طبقه ی سوم به آن صحنه نگاه می کرد.مطمئنا در این فکر بود که باید دیه ی آصف را به عنوان صاحب کار بپردازد.در حالی که هیچ کاری از پس او بر نمی آمد.
|
موزیک و جریان یک خواب
از اخبار تلویزیون شنیدم که در روزهای ابری آمار افسردگی ها بین مردم هم بیشتر می شه.منم مدتیه که کلا اعصاب معصاب برام نمونده.یه جور دلهره و استرس عجیب در دلم احساس می کنم.نه دلیلی براش پیدا می کنم و نه می تونم بر طرفش کنم.هیچی فقط باید باهاش بسازم.البته اکثر اوقات با یه پرده ی خنده جلوی رسوا شدنش رو می گیرم.نمی دونم چرا ولی دلم نمی خواد کسی بدونه.
*بگذریم. یکم راجع به موسیقی با هم صحبت کنیم و گپ بزنیم.به نظر من هر آهنگی هر ملودی و هر قطعه ی موسیقی ای با انسان به نحوی می خواد ارتباط برقرار کنه.با اون حرف بزنه.یک اصطلاحی که خیلی از افراد به کار می برند لفظ موسیقی مبتذل هست که روی بعضی از انواع موسیقی برچسپ می زنند در حالی که تعریف درستی از موسیقی مبتذل نکرده اند.بعضی ها می گن اگه یه موسیقی شاد باشه تبدیل به موسیقی مبتذل می شه.این حرف رو که به نظر من اصلا باید گذاشت دم کوزه آبشو خورد.امیرمهدی ژوله یکی از نویسندگان چلچراغ هم همین طوری عشقی عنوان مبتذل رو روی هر موزیک و سبکی که از اون خوشش نمی یاد قرار می ده.برای مثال متالیکا رو نوشته بود که موسیقی مبتذل هست و دلیلش هم این بود که ذهن جوان ها رو مخدوش و مشوش می کنه! ولی نظر من در مورد موسیقی مبتذل یه چیز دیگه است.به نظر من موسیقی مبتذل به تمام آهنگ ها ،ملودی ها و قطعاتی گفته می شه که از اون نشه هیچ معنی خاصی گرفت.از اون نتوانست یه حس ویژه ای که منحصر به همون آهنگ هست رو دریافت کرد.حالا هر حسی که می خواد باشه.از احساس شادی گرفته تا خشم پوچی یا احساس شکوه و هیجان.جالب اینجاست که هر سازی به طور اختصاصی توان بیشتری برای حس ویژه ای داره.برای مثال چرا در آهنگ های رومانتیک و عاشقانه بیشتر از گیتار استفاده می کنند؟چون صدا و فرکانسی که سیم های گیتار ایجاد می کنه توانایی بیشتری برای ایجاد حس عشق در انسان خواهد داشت.از طرفی صدای ساکسیفون یا گیتار برقی حس شکوه را بیشتر در خودش نشون میده.یا بیشتر برای ملودی ها و آهنگ های شاد از ارگ در موسیغی غربی و سنتور در موسیقی شرقی استفاده می کنند.راستی نظر شما چیه؟
*سه روز پیش بود که صبح یا شاید هم ظهر ! وقتی از خواب بیدار شدم یادم اومد که چه خوابی دیده ام.خواب عجیب غریبی بود و البته کمتر از منطق پیروی می کرد و تا حدی هم وحشتناک.من فقط مناظره گر بودم.هوا بسیار سرد و ابری بود .سوز سردی هم میومد.حوالی عصر و حدود ده نفر کارگر داشتند سر یک ساختمان کار می کردند.هنوز سنگ نماشون نگذاشته بودند.و داشتند قطعه ی بزرگ آهنی رو در وسط نمای ساختمان قرار می دادن.که این تیکه ی آهن از بالا پرت می شه روی یکی از کارگر ها.صحنه ی دلخراشش این بود که بقیه ی کارگر ها اون رو از زیر قطعه آهن در می آورند و یک جایی می خوابانند.چه ناله و ضجه ای هم می کرد.من رفتم جلو و گفتم چرا نمی بریدش بیمارستان .یکی از آن هاگفتش که صاحب کار اول کار گفته به این شرط میارمتون سر کار که اگه یکی از شما ها مجروح شد به بیمارستان نبریدش تا هزینه ی درمان به عهده ی صاحب کار نباشه.و اون ها می دونستند که اگه ببرندش بیمارستان کارشون رو از دست می دهند و اون وقت تکلیف بچه هاشون که توی شهر دوری مثل کابل منتظر پولیه که باباشون از ایران برایشان می فرسته چیه؟
البته به این پر ماجرایی نبود ولی تا از خواب بلند شدم دو فکر در ذهنم نقش بست .یکی این که واقعا از این جور مسائل توی اجتماع ما کم نیست و دیگری این که این رو تبدیل به یه داستان کوتاه کنم.حتما این کار رو خواهم کرد گرچه کمی نیمه واقع گرایانه در خواهد آمد.
هنوز هم اون کارگر رو که از شدت درد می لرزید و فریاد می زد و نگاه بی تفاوت صاحب کار به اون ماجرا یادم هست.
|