سکوت شقایق ها نشان از چه دارد
اشک شفق رنگ من سخن از چه دارد
سخن از کوچ تو سخن از بی تو رمیدن
زیر باران و تنها در کوچه دارد
قصه ی خشکیده برگی آواره دارد
سخن از پرپر شدن یک غنچه دارد
اندوه خونین دیدگان یک مادر
در پس آرمگه بچه دارد
حال تنها ماهی زندانی تنگ(تنگ آب)
حال ماهی(ساکن)در حوضچه دارد
غم درویش تنهایی در بیابان
توشه از غم در بقچه دارد
|
سلام...یه راست بریم سر اصل مطلب.وجدان چیست؟
شاخه ای از تفکر و استدلال در انسان به نام قیاس وجود دارد.در حقیقت توانایی مقایسه کردن زیر مجموعه ای از توانایی های مغز به حساب می آید.یا گونه ی خاصی از تفکر و اندیشه.
از طرفی همانگونه که در غریزه ی همه ی موجودات حس حب ذات یا خویشتن دوستی وجود دارد می دانیم در انسان نیز این حس موجود است.اگر چه کمی دور از ذهن است ولی شاید بتوان این حس را به نظریه ی پایستگی انیشتین نسبت داد.از این رو که هر انسان ،هر حیوان و حتی هر موجود غیر جانداری تمایل به بقا و پایستگی دارد.این تمایل در موجودات زنده خود را در کالبد حب ذات و تنازع برای بقاء نمایان می کند و جلوه می دهد.
مسلما انسان حیوانی متفکر است.از حیوان بودن وی حس یا غریزه ی حب ذات به ارث می رسد و از متفکر بودن او همانگونه که گفته شد قیاس و توانایی مقایسه کردن به ارث می رسد.این دو عنصر عامل به وجود آمدن پدیده ای به نام وجدان است.اگر این مقدمات برای تعریف وجدان بیان نمی شد ،توصیف آن به گونه ای مبهم در می آمد.همانگونه که هم اکنون در تعریف این واژه اختلاف نظرهای بسیاری وجود دارد.برخی وجدان را یکی از نمودهای فطرت و روح آدمی می دانند.برخی مانند فروید وجدان را معلولی از فراخود یا همان من برتر به شمار می آورند.در صورتی که وجدان را می توان بسیار راحت تر با همین دو عنصر خویشتن دوستی یا حب ذات و. نیروی قیاس تعریف کرد.« هر انسان رفتار یا کنشی را که بر فردی اعمال می شود با خویشتن خویش و اینکه آن عمل بر او اجرا شود مقایسه می کند ،چنانچه آن عمل یا رفتار حس خویشتن دوستی او را تحریک یا ناراحت کند با استفاده از همین قیاس آن را به عنوان سوء رفتار می شناسد.» بنابر این از اینکه این سوء رفتار را خود او به عنوان محرک بر دیگری اعمال نماید خودداری می کند.سرچشمه ی این خودداری پدیده ای به نام وجدان می دانیم.
بنابراین نیازی نیست که مسائل یا به بیان دیگر تعاریفی نو از انسان مطرح شود تا وجدان را شاخه ای از آن بدانیم.برای مثال فراخود،من برتر و یا حتی فطرت.
شایان ذکر است نه تنها وجدان که بسیاری از تعاریف و واژگان دیگر نیز از آنچه ذکر شد قابل تفهیم است.از جمله محبت، ایثار، مهر ، دوستی ،وفا و ...
یک بار دیگر جمله ی داخل گیومه ی بالا را که در جهت تعریف وجدان ارائه داده شد از نو بخوانید:
« هر انسان رفتار یا کنشی را که بر فردی اعمال می شود با خویشتن خویش و اینکه آن عمل بر او اجرا شود مقایسه می کند ،چنانچه آن عمل یا رفتار حس خویشتن دوستی او را تحریک یا ناراحت کند با استفاده از همین قیاس آن را به عنوان سوء رفتار می شناسد.»
اگر عمل یا رفتار ذکر شده مطابق با میل خویشتن انسان باشد آنگاه از طریق همین قیاس و مقایسه حسی در انسان به وجود می آید که می توان آن را ایثار و محبت معنا کرد.در حقیقت با استفاده از توانایی فکری مقایسه خویشتن دوستی یا حب ذات را به هم نوع خود نیز انتقال می دهیم و او را نیز در این امر شریک می گردایم.و آنگاه است که غنچه ی ایثار و محبت شکفته می شود.
|
"از در درآمدی و من از خود به در شدم"
از نوش جام باده ت گرما به سر شدم
آبشار سیاهت که موج بر پشت می فکند
یاد سیل اشکم دوش تا سحر شدم
از روی ماهت گل خنده بر آینه زدی
گفتم که بر من زدی و حالی دگر شدم
تو خود نمی دانی که از گل خنده هایت
دل برفت از پیش و جان به سر شدم
گفتم چون تو بیایی خبر دل از تو بگیرم
از دل چون خبر کز خود بی خبر شدم
گفتم که با رویت طوفان دل آرام شود
وزید و سر تا پا خروشان تر شدم
گفتم پر زنم چون بلبلی در کوی تو
از سوزش رویت بی بال و پر شدم
****
جهان ز تنگی گلویم می فشارد
طالع به نیستی مرا می سپارد
لحظه های پایانی را بخت تلخم
از شمار ده تا به یک می شمارد
مرگ اینبار باده از هستی من
وز جام جانم می گسارد
مرده ام را به حرص خاک مسپارید
بگذارید بر برش باران ببارد
مرده ام در بر دیدگانش بگذارید
تا که عشقی بر دیدگانش بنگارد
****
لحظه های تنهایی ام کاش با تو جان می گرفت
آه اندوه من کاش سر بر آسمان می گرفت
آه من کاش در آسمان خیمه می فکند
وز آه من ابری بغض در گریبان می گرفت
کاش ابری وز آه من جان می گرفت
وز شدتش در کوی تو باران می گرفت
کاش قلب چون سنگت خویی به نرمی می گرفت
وز بارش آهم مهری بر چشمان می گرفت
باران عشق اندود من می کوفت بر سینه ات
در قلب تو یاد دلم در زندان می گرفت
دل سیاوش سال ها اسیر در بند تو
آزادی اش از باران عشق فرمان می گرفت
|
سلام.همگی حالشون خوبه؟چه خبر ها؟
این جریان رو شنیدی که مثلا اگه در خونه رو ببندی تا باد نیاد تو از پنجره میاد و اگه پنجره رو هم ببندی از دریچه ی کولر میاد.ما ایرانی ها هم همین طوریم.بعد از این که اورکات رو فیلتر کردند یه سایت دیگه به جای اورکات جای خالیش رو گرفت.حالا همه به اینجا هجوم میارند.اگر می خواهید که عضو این سایت بشوید از داخل این لینک فرم عضویت رو تکمیل کنید.البته من اصلا نمی گم فیلترینگ بده.فیلترینگ خیلی هم خوبه.چرا ؟به این دلیل ها.اگر قانع شدید که فیلترین خوبه که هیچی.اگر هم قانع نشدید خوب نشدید دیگه.من چی کار کنم دیگه.البته بگم این مقاله ی پوهشی رو پنج یا شش ماه پیش نوشتم و از وبلاگ قبلیم کش رفتم اینجا گذاشتم.:
آقایان محترم و خانوم های محترمه چه کسی این اجازه را به خود داده که بگوید «فیلترینگ بد است » من همین جا رسما اعلام می دارم که هر کس این سخن نامربوط و نا بهنجار را بر زبان رانده است خدایش نابود کند و خدایش نیامرزد.از آن جا که هر سخن در این روزگار نیک دلیل قانع کننده ای دارد بنده ی حقیر نیز استدلال را بر شعار ارجحیت داده و به تشریح آن می پردازم:
ا-اول از همه اینکه موضوع فیلترینگ باعث شده که من وبلاگم را آپ تودیت کنم.(از آقایان فرهنگسرا پوزش می طلبم که به جای به روز رسانی از واژه ی پست و نا مربوط آپ تو دیت استفاده کردم.حتما اطلاع دارید که این کار بنده ی حقیر تنها بر این خاطر است که واژگان جدیدی از بهر دو واژه ی بیگانه ی وبلاگ و فیلترینگ نیز پارسی زبانانه بشود (این پیشنهاد من را بقبولانید که بجای وبلاگ از شبکه نویسی و بجای فیلترینگ هم می شود از واژه ی زیبا ی چوب پنبه گذاری استفاده نمایید ، با تشکر))
2-فیلترینگ باعث افزایش اعتماد به نفس جوانان فعال و کتاب خوان میهنمان می شود.چگونه را در یک گفتمان زیر از نظر بگذرانید:
ابوالحسن: محرم علی میدونی من بلد شدم که فیلترینگ رو باز کنم؟
محرم علی (در اوج شگفتی) : نه بابا تو رو خدا به منم یاد میدی ابوالحسن؟
ابوالحسن(در اوج اعتماد به نفس و غرور مثبت البته) : با شه عزیزم نگا کن اول میری توی .... (این قسمت توسط خود من سانسور آگاهانه شده است)
اری اینگونه است که ابوالحسن ما اعتماد به نفس پیدا می کند و همین اعنماد به نفس در شکوفایی کشور ما (که البته شکوفا هست شکوفا تر شدن منظورمه ) نقش به سزایی خواهد داشت.
3- فیلترینگ از این لحاظ... آقای وبلاگ نویس مگه مازوخیسم داری که این همه حرف میزنی که برای تایپشون مچ درد بگیری .مگه می خواهی که پوکی استخوان بگیری که این همه حرف رو مجبور می شی تایپ کنی .همون بهتر که وبلاگ طومار یتو فیلتر گذاشتن که دیگه از این غلطا نکنی.
4-فیلترینگ از اون لحاظ... نقش آموزش سمعی بصری مسلما افزایش یافته .تردیدی در این مسئله وجود نداره.پیشرفت تکنینک های آموزشی نه تنها برای بچه های خوبی مثل من در دروس ریاضیات و فیزیک (جون عمت)باید صورت بگیره(که نمی دونم چرا این یکی می لنگه)بلکه برای بچه های بی تربیت و غیر اصول گرا هم که در اینترنت دنبال عکس های بی تربیتی هستند نیز صورت می گیره. به این صورت که فیلترینگ بر این عکس ها صورت می گیره تا بچه های بی تربیت به فیلم های آموزشی رجوع کنند تا نقش سیستم سمعی بصری در این زمینه هم صورت بگیره.(کلا صورت بگیره من فهمیدم چی گفتم.شما رو نمی دونم.)نقطه
آره خلاصه یه سری دلایل دیگه هم بود که اگه می نوشتم احتمال فیلتر شدن وبلاگم افزایش بیشینه می یافت.در نتیجه ننوشتم .
*یه داستان خیلی جالب که البته به خاطر ندارم از کدام وبلاگ کپی کرده ام توجه ام رو خیلی به خودش جلب کرد.برای همین اونو اینجا پیست کردم.امیدوارم که خوشتون بیاد:
* در زمان های گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...
با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."
|
سلام.امیدوارم حال همگی خوش و خوب و سلامت باشه.اول از همه امیدوارم امروز و فردا انتخابات عراق با آرامش و به درستی اجرا بشه و هیچگونه ایرادی در اجرای آن به وجود نیاید.
در اوقات فراغت هر چندگاه دو سه تا ورق از دو تا کتاب بوف کور صادق هدایت و چنین کنندگان ویل کاپی مطالعه می کنم.هر دو خیلی خیلی زیبا و جذاب هستند.با بوف کور و صادق هدایت که آشنا هستید.و نیازی به معرفی نیست. فقط جمله ی اول رو که واقعا زیبا معنا دار و تا حدی غریب هست رو اینجا می نویسم «در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد» به نظر من بوف کور رو می شه شاهکار صادق هدایت به شمار آورد.البته آثار صادق هداست رو باید از دو نظر تجزیه تحلیل کرد.یکی از لحاظ جهان بینی و یکی هم از لحاظ سبک نوشتاری و ادبی خاصی که صادق هدایت ازش بهره گرفته.سبک نوشتاری صادق هدایت ، توصیفات و تشبیه هایش در زبان فارسی بی نظیر و فوق العاده هست.ارزش آثار صادق هدایت بیشتر در توصیف های عالی و خالی از نقص اون هست.ولی به عقیده ی من جهان بینی و ایدئولوژی هدایت متکامل و عمیق نیست.برای همین از صادق هدایت به عنوان داستان نویس نام می بیریم و نه نظریه پرداز.گر چه اکثر آثارش از یک دید و یک بعد نگرش خاص سرچشمه می گیره.
در مورد کتاب چنین کنندگان ویل کاپی ترجمه ی نجف دریابندی هم کمی صحبت کنیم.کتاب فوق العاده زیبا جذابی هست.به طوری که هر کدام از داستان های کوتاه این کتاب رو شروع کنید امکان نداره نیمه خوانده رهایش کنید و حتما تا پایان داستان رو خواهید خواند.ویل کاپی طنز پرداز ایتالیایی هست که سال 1884 میلادی به دنیا آمده و در سال 1949 در گذشته.در این کتاب هم وقایع تاریخی رو از دید طنز مورد بررسی قرار داده و به نظر من یک اثر منحصر به فرد رو خلق کرده است.چند خط از این کتاب رو هم اینجا تایپ می کنم:
«... ابوالهول هم چنین نشان دهنده ی خدای هوروس بود و هوروس هم نشان دهنده ی چند چیز دیگر بود.کسانی که تصور می کنند ابوالهول مجسمه ی یک زن است قطعا اشتباه می کنند.زیرا کاوش هایی که در سال های 1925 و 1926 به وسیله ی مسیو بارز از طرف اداره ی آثار باستانی مصر صورت گرفت،در قسمت قدامی مجسمه ،جزئیات ساختمانی خاصی آشکار کرد که یک بار برای همیشه بر این تصور خط بطلان کشید.کسانی که باز هم در این خصوص اصرار ورزند اشخاص بی تیربیتی هستند که باید نادیده گرفته شوند.»
خلاصه کتاب خیلی جالبیه که تاریخ رو و تاریخ شناس ها رو یک دم به سخره گرفته.اگه پیداش کردید حتما مطالعه کنید.
|
سلام.یه سلام گرم همراه با یکم کسالت که از عصر یه جمعه سر چشمه می گیره.خوشحالم که دوباره دارم می نویسم.خوشحالم که پس از یه مدت تقریبا زیادی انگشت هایم روی کیبورد برای تایپ این نوشته ها از روی یک حرف به روی حرف دیگه و باز به روی یک حرف دیگه می پره.امید وارم که حال همگی خوب باشه.
یکم راجع به سفر آقای خاتمی صحبت کنیم.خیلی دلم می خواست عقیدم رو در این مورد بنویسم.به نظر من اگه با قرارداد هایی که خاتمی در این هفت سفر خود به کشور های آفریقایی بسته راه ورود صادرات غیر نفتی ایران به این قاره ی سیاه باز بشه سفر این سفر ها به مقدار قابل توجهی پربار بوده است.و البته اگر این همکاری مداوم و دتباله دار باشه.اگه واقعا این هدف در این سفر ها دنبال می شده است باید خاتمی رو یه نابغه ی سیاسی نسبت به دیگر رجال کشورمون به حساب بیاریم.چرا که بازار آفریقا و حتی کشور های اطراف از قبیل افغانستان یه بازار بسیار مناسب برای صنعت ایران هست.برای اینکه مثلا پژوی ساخت کارخانه ی ایران خودروی ما رو که کشوری مثل فرانسه نمیاد دوباره بخره! بلکه این محصولات باید به کشور هایی صادر بشه که از خود ایران عقب مانده تر و ساختار صنعتی سنتی تری از ایران داشته باشند .
به هر حال باز من فکر نمی کنم دولت خاتمی بتونه این هدف صادراتی ایده آل رو به اجرا در بیاره.چرا که از یک جهت بقیه ی کشور ها هم دست روی دست نگذاشته اند تا ایران بیاد و فقط محصولات خودش رو به آفریقا صادر کنه.از طرفی اگه ایران بخواد محصولات صنعتی ای رو که در ایران عرضه می شه با همین قیمت صادر کنه با هم نتیجه ی مطلوبی از جهت صادرات غیر نفتی ایران به دست نخواهد آمد.
ما الان داریم پول نفتمونو می خوریم که این همه مردم زیر خط فقر و در گرسنگی زندگی می کنند.حدود 93 درصد صادرات ما صادرات نفتی هست.و مسلما تا سی سال دیگر در ایران چیزی به نام نفت نخواهد ماند که آن را صادر کنیم .اگر الآن فکری برای سی سال دیگر نشود و اگر الان به فکر اصلاح و پیشرفت نباشیم سی سال دیگه درآمد ملی ما به نسبت جمعیت ایران از کشور های افغانستان و عقب مانده ترین کشور های آفریقایی هم کمتر خواهد شد.این را هم نادیدیه بگیریم که تا آن زمان جمعیت ایران حدااقل دو برابر خواهد شد.و این را هم نادیده بگیریم که بیش از 90 در صد مساحت کشور ما بیابان و محیط نامساعد کشاورزی اشغال کرده است.و باز این را هم نادیده بگیریم که افق دید دولت مردان ما از یک سال فراتر نمی رود و نابغه های سیاسی اقتصادی ما شاید تا مرز سه سال افق دید داشته باشند.چه برسد به سی سال.
دیروز برادرم تعریف می کرد که در درمانگاه سید الشهدا وقتی مشغول کار بوده است چند نفری داخل درمانگاه شده اند تا زخم هایشان را بخیه کنند.جریان از این قرار بوده که این چند نفر با گروهی دیگر در خیابان کتک کاری و چاقو کشی کرده اند و پس از این که جریان تمام شده است به درمانگاه آمده اند تا زخم هایی که در اثر چاقو کشی ایجاد شده است را بخیه زنند.بعد از چند دقیقه دوباره همان گروه به همرا افرا دیگری که غیر از چاقو شیشه هم برای حمله به دست داشته اند داخل درمانگاه شده اند تا دوباره به این ها حمله کنند.چندین ویترین دارو نیز شکسته بودند تا این که ماموران پاسگاه به درمانگاه ریخته اند و همه شان را دستگیر کرده اند.دستیار برادرم گفته که رئیس پاسگاهی که به آنجا آمده است بختک نام دارد و این آقای بختک پس از دستگیری این افراد آن ها را در کلانتری به طرز فجیعی کتک می زند و سپس به گردن آن ها آفتابه آویزان می کند و پلاکاردی هم به سینه شان وصل می کند که اسم هایشان بر روی آن نوشته شده است و آن ها را روی گاری می گذارند و در سطح شهر در مقابل دیدگان مردم می چرخانند
خوب از این همه مسائل که واقعا به مغز آن ها فشار می آورند بگذریم .یه غزل دیشب نوشتم .خدمتتون اینجا تایپ می کنم.
"از در در آمدی و من از خود به در شدم"
از نوش جام باده ت گرما به سر شدم
آبشار سیاهت که موج بر پشت می فکند
یاد سیل اشکم دوش تا سحر شدم
از روی ماهت گل خنده بر آینه زدی
گفتم که بر من زدی و حالی دگر شدم
تو خود نمی دانی که از گل خنده هایت
دل برفت از پیش و جان به سر شدم
گفتم چون که بیایی خبر دل از تو بگیرم
از دل چون خبر کز خود بی خبر شدم
گفتم که بر رویت طوفان دل آرام شود
وزید و سرتاپا خروشان تر شدم
گفتم پر زنم چون بلبلی در کوی تو
از سوزش رویت بی بال و پر شدم
خوب امیدوارم که خوشتون آمده باشد.من شرمنده ی همه ی دوستانی هستم که برایم پیغام می گذارند و من با کمال بی شرمی هیچ حالشون رو نمی پرسم.واقعا معذرت می خواهم و امید وارم که عذر من رو به علت کمبود وقتم بپذیرید.
|