سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیچاره خاتمی/ (چهارشنبه 83/9/18 ساعت 7:29 عصر)

بیچاره خاتمی که این همه فحش شنید.مردم نباید به او توهین می کردند.او با این کارش دموکراسی را نشان داد.او باعث شد که ما طعم دموکراسی را بچشیم.خاتمی محبوب است.دانشجویان بی جنبه اند.دانشجویان سوءاستفاده کردند و ...

این چند روزه در وبلاگ ها، بین مردم و در سایت های خبری از این کلمات بسیار شنیده ایم.بیچاره خاتمی.نه..خاتمی بیچاره نیست.خاتمی سیاست باز بسیار قوی ای است.در این جریان دانشگاه تهران و توهین به رئیس جمهور تنها چهره ی خاتمی محبوب و محبوب تر شد.شاید بیش از گذشته.ما به خود می گوییم خاتمی با این کارش دموکراسی را نشان داد.این در حالی است که ما از حقه ی سیاسی بسیار موثری در بین سیاست مداران بی خبریم.ممکن است فردی با گوجه فرنگی صورت رئیس جمهور یا نخست وزیر کشورش را نشانه رود و به هدف بزند.یا برای مثال سطل پر از رنگ یا زباله ای را روی کت او بریزد .این حقه در بین سیاست مداران اروپایی بسیار مورد استفاده قرار می گیرد و نه تنها باعث مخدوش شدن چهره ی سیاسی وی نمی شود بلکه هر چی بیشتر بر محبوبیت او می افزاید.خاتمی این حقه را با نهایت هشیاری به کار می برد.مطمئنا خاتمی این احتمال را می داد که در صورت حضور در مقابل دانشجویان مورد حمله ی اعتراض و توهین های شدیدی قرار بگیرد.او با دیدن پلاکارد های افراد که در آنها اعتراض های شدیدی نوشته شده تنها لبخند می زند.با شنیدن توهین های دانشجویان حداکثر تهدید به بیرون راندن آن ها می کند و با شنیدن این که دانشجویان می گویند شما آزادی را برای ملت نیاوردید می گوید که این همان آزادی است که شما می خواهید.این چنین که در این جا حاضر شوید و با این لحن صحبت کنید.

خاتمی با این حملات چهره ی نامحبوب و تیره شده اش دوباره محبوب شد.خاتمی با کنفرانسی که با دانشجویان داشت اعمال متضاد با دموکراسی گذشته اش تحت الشعاع قرار گرفت.اکنون خاتمی مورد ترحم قرار گرفته است و خیلی ها می گویند که خاتمی با این عمل به دموکراسی باز گشته.نتیجه ی این ماجرا چه بود؟آیا روزنامه های اصلاح طلب دوباره باز شد؟آیا قتل های زنجیره ای برای مردم توجیه شد؟آیا زندانی های سیاسی آزاد شدند؟ و آیا... خیر .پاسخ همه ی این پرسش ها منفی است.تنها نتیجه اش به سود خاتمی تمام شد.و آن بازگشت به محبوبیت از دست رفته اش بود. این آقای خاتمی عجب سیاست بازی است.

در ضمن شاید بگویید که نوشته های من از دموکراسی دور است.خیر.دموکراسی تنها آزادی بیان آن هم تنها در یک جلیسه ی چند ساعته ی دانشجویان با رئیس جمهور نیست.دموکراسی فراتر از این سخن هاست.دموکراسی یعنی این که زندانی سیاسی نداشته باشیم.دموکراسی یعنی این که روزنامه ها بی دلیل توقیف نشوند.دموکراسی یعنی خیلی چیزهای دیگر و این حیله ها و حقه ها جزو دموکراسی به حساب نمی آید.

نظرات مردم را در مورد این جریان بخوانید.

شرح کامل ماجرا را از ایسنا بخوانید.

جریانات را از دیگاه زهرا بخوانید. 





مرگ/ (سه شنبه 83/9/17 ساعت 3:7 عصر)

مرگ و در گذشت محمود علیقلی

زندگی چقدر عجیب غریبه.هرازچندگاهی از هر طرف خبر می رسد که آقای ایکس یا خانم ایگرگ فوت کرد .واقعا من خودم یه جوریم می شه.علاوه بر ناراحت شدن و غمگینی برای او یه احساس غریب و یک نوع ترس نیز منو در بر می گیره.یه احساس که می گه تو هم یه روزی خواهی مرد .یه احساسی که می گه این همه آرزوها ،این همه فعالیت زندگی (چه بیهوده چه مفید) این تفریح ها همگی روزی به زیر خاک خواهند رفت.یه خوابی که دیگه هیچ وقت از آن برنخواهیم خواست.چون این تجربه فقط یک بار برای هر انسانی اتفاق می افتد درک کردن آن کمی دور از تخیل و ذهن ما هست.از طرفی بر می گردیم به خانواده و اطرافیان درجه اول فردی که می میرد.چه حس بدی به یک خانواده دست می ده.مثلا همون فرزادی که تا دیروز باهم می گفتیم و می خندیدیم ،همون فرزادی که تا دیروز با هم دعوامون می شد ازش متنفر می شدم و پس از چند دقیقه دوباره با هم دوست می شدیم دیگر وجود ندارد.دیگر نخواهیم دیدش و صدایش را نخواهیم شنید.خیلی دردآور هست و البته غیر قابل باور.ولی به هر حال حقیقتی است که نمی شود آن را نپذیرفت و نادیده گرفت.من شاید خودم از مرگ ترسی نداشته باشم ولی از اینکه با درد یا مریضی بمیرم واقعا می ترسم.از این می ترسم که سرطان یا ایدز بگیرم و بمیرم.از این می ترسم که در اثر یک تصادف هولناک تیکه تیکه بشم و بمیرم.ولی از اینکه با یک گلوله در عرض چند دهم ثانیه با زندگی خداحافظی کنم نمی ترسم.گاهی اوقات هم البته شاید دلم بخوام همچین کاری رو بکنم (خودکشی) ولی متاسفانه کلت یا تفنگ ندارم! البته یه چیزی هم بگم به هر حال از مرگ می ترسم چه کم چه زیاد.به خاطر اینکه حسی رو آدم تجربه می کنه که هیچ وقت و هیچ گاه نظیر اون رو در زندگی تجربه نکرده.

خبر درگذشت آقای محمود علیقلی مجری خوب و «بامزه» ی تلویزیون رو که شنیدم واقعا ناراحت شدم.تو این چند سال حدود ده نفری می شدند افرادی را که می شناختم فوت کردند.ناراحت کننده ترین آنها معلم اجتماعی سال اول دبیرستانمان بود.زنده یاد اسدالله بهیار.در ضمن دوست بیست و پنج ساله ی پدرم هم محسوب می شد.مردی واقعا دوست داشتنی که به جوک گفتن شهرت داشت.بابام بهش می گفت کاک اسد:) آخی الان که یادم افتاد اشک تو چشمام جمع شد.از اون به بعد هر موقع تو مدرسه دری با باد باز می شد می گفتند روح آقای بهیار اومده به کلاس :-) یکی دیگه معلم ریاضی سال سوم راهنمایی آقای غفاری..معلم سال دوم دبستان خانم صوفی.عموی مادرم. و زن دایی پدرم هم فوت کردند که همشون آدم های خوبی بودند.همین طور از فوت آیت الله حکیم،یاسر عرفات ، حسین پناهی هم خیلی ناراحت شدم. محمود علیقلی هم یکی از دوست داشتنی های این کشور بود که مردمش رو تنها گذاشت و رفت.خدایش بیامرزد.آدم خوبی بود.و به همون طریقی هم که من می ترسم مرد.یعنی سه سال بیماری صعب العلاج سرطان .خیلی سخته .از یه طرفی هم خوشحالم که مرد و از این بیماری راحت شد...بیچاره خانواده اش.

راستی یه چیز جالبی بگم .خیلی کم می دونند.قبلا مجری تهران بیست بود .آن موقع که دیگر تصویر او نو در تلویزیون ندیدیم  به سرطان مبتلا نشده بود.بلکه ممنوع التصویرش کرده بودند.سر ییه موضوعی که در برنامه ی تهران بیست مطرح شده بود و علیقلی هم گفته بود که این موضوع هم آخوند خور شده.از اون به بعد ممنوع التصویر شد.اگر چه برای چند باری در سالهای بعد هم بعضی مواقع اونو می دیدیم.راستی چقدر سرودی که خونده قشنگ و حماسی.زنهده باد میهن فکر کنم.روحش شاد.(اگه ایراد نگارشی یا املایی در متنی که نوشتم مشاهده می کنید خواهش می کنم منو ببخشید.به دلیل کمبود وقت ویرایشش نکردم. راستی چرا بعضی از وبلاگ ویس ها بجای اینکه به نوشتم وبلاگ مباردت کنند فقط به پیام نویسی مشغول می شند؟یه متن یا یه شعر از یه جایی می گذارند تو وبلاگ و بعد به 100 تا وبلاگ های پارسی بلاگ و شصت هزار وبلاگ پرشن بلاگ پیام می ذارند؟البته کسی که اینجا رو می خونه یعنی «شما»اینطوری نیستید.چون که فقط برای پیغام گذاشتن نیومده اید.بلکه اومده اید در وبلاگ ها مطالعه هم بکنید.برای همین کسی رو می گم که اینها رو نمی خونه.مسلما اون افراد جزء اون گروه قرار می گیرند.

دو تا غزل جدید تو وبلاگ در شهر شعر گذاشتم.امیدوارم بخونید وخوشتون بیاد.چند بیت از یکیشو اینجا می نویسم:


باران که می بارد گیسوانت پریشان می شود
قلب من با آن پریشانی چه سوزان می شود

تیغ ابروی تو می درد این قلب مرا
زخم قلبم بی چشمان تو ،بی درمان می شود

کمان ابرو چو در هم می کشی
قلب من تیر رس تیر مگان می شود

....





یادم تورا فراموش/ (دوشنبه 83/9/16 ساعت 10:6 صبح)

 من نمی دونم چرا ما ایرانی اینقدر فراموشکاریم.در همه ی مسائل چه اجتماعی سیاسی اقتصادی و ... این همه اتفاقات افتاد پس از یه مدتی اصطلاحا بادش می خوابه و دیگه هیچ کسی کوچکترین یادی از اون نمی کنه.مثلا چی؟خیلی از موارد که سکوت ما موجب سوءاستفاده ی خیلی ها شده.زلزله ی بم.ما نفهمیدیم آخرش چی شد.قرار بود پنج هزار واحد مسکونی بسازند کو؟همون زلزله ی خفیفی که در تهران اومد.تا یه هفته مردم تو پارک ها می خوابیدند.ما که خودمون یه بسته ای برای کمک های اولیه درست کردیم.توش چند تا کنسرو تن بود و دبه ی آب ،چراغ قوه و رادیو.آخرش پس از یه مدتی تن ماهی ها توسط خودمون بلعیده شدند!!! آبش هم معلوم نشد کدوم جایی رفت. دریغ از این که فکر کنیم احتمال زلزله به همون نسبت ما رو تهدید می کنه.دولت قرار بود طرح های گسترده ای برای مقاوم سازی اجرا کنه.ولی به محض اینکه سیر افکار عمومی از زلزله تغییر جهت داد دولت هم از یاد برد.آقای خاتمی یادم تو را فراموش.واقعا این همه بحث و گردهمایی که توی تلویزیون گذاشتند به کجا رسید؟همه ی اون ها از حد سخن گفتمان تجاوز نکرد.

یا بریم سر دوتا مطلب دیگه که یکمی بو دار تره.یکی جریان قتل های زنجیره ای یکی هم شهریار حجازی؟ اسمش شهریار جزایری بود فکرنم یا شهرام جزایری؟یادم رفته.شک دارم که اسمش این باشه.این ها چی شدند؟کشتن پنج الی شش نفر کار به یک طریق کار ساده ای نیست.عملی نیست که بشه با خیال راحت از کنارش گذشت.آن افراد هم از لحاظ ارزش انسانی مسلما هر کدام فراتر از یک نفر بودند.ترور روشن فکران ما را چه کسی پاسخ گو بود؟هیچ کس.چطور برای یه دختر سیزده ساله که در پی تربیت نادرست و جو فاسد خانواده و جامعه به انحراف کشیده می شود با غرور تمام حکم قصاص صادر می شود.غروری که مدعی اجرای صحیح قوانین برای جلوگیری از نشر فساد در جامعه است!!!چطور کشت و کشتار روشن فکران ما به ورطه ی فراموشی سپرده شد؟ قتل زهرا کاظمی را چه کسی پاسخ گو بود؟ مرجع قضایی؟خوب آقای مرجع قضایی قاتل کی بود؟!

یا همین شهرام جزایری اگه اسمش رو درست یادم مونده باشه.خوب این آقا الان کجاست؟بعید می دونم تو زندان باشه.بیشتر فکر کنم که توی پاریسی لندنی یا جای مثل اینها باشه.البته بماند که چقدر محاکمه ی اون بوی سیاسی و ضایع کردن جناح چپ می داد.چرا راه دور بریم؟این همه جوان هم سن و سال من و شما رفتن تو جبهه جونشون از دست رفت.کی جواب این همه آدم رو داد؟بنیاد شهید ماهی چقدر به خانواده هاشون می ده؟بیست هزار تومان ؟ سی هزار تومان؟ این همه آدم شهید شدند ،چند صد هزار نفرکه الان ثمرش بشه این آقایون و عالیجنابان؟ثمرش بشه دفتر ریاست جمهوری که از کاخ سفید مجلل تره؟(نمی دونم چرا آدم مجبوره فقط به خاتمی گیر بده.فقط خاتمیه که کسی ازش نمی ترسه خوب) همین دیگه.متاسفانه ما ایرانی ها خیلی فراموش کاریم.  

    مرسی از کسایی که برام پیام گذاشتن.مثل همه منم از پیام گذاشتن شما خیلی خوشحال می شم.ممنونم.در ضمن من نمی دونم چرا وبلاگ فریبا خانم قسمت پیامش کار نمی کنه؟





رفراندوم/ (شنبه 83/9/14 ساعت 2:10 صبح)

سلام.ابتدا توجهتان را به مطلبی که در سایت بی بی سی منتشر شده است جلب می کنم.آیا برگزاری رفراندوم برای اصلاح قانون اساسی ایران که مشکلات متعددی می توان بر آن گرفت عملی است یا از یک ایده و تئوری فرا تر نخواهد رفت؟برای پاسخ باید برگردیم و به ساختار حکومت فعلی .مسلما هر حکومتی از جمله حکومت جمهوری اسلامی تمایل به بقا و تداوم وجود دارد.و گاهی برای تثبیت این بقا و برای آنکه در ریشه و بنیاد آن خللی وارد نشود به سانسور دیدگاه های مخالف و تهاجمی می پردازد.با ایجاد یک رفراندوم در مورد قانون اساسی یقینا موج بسیاری از آراء در پی انتقاد از قانون اساسی فعلی ایران برخواهد خواست.و این موج مخالف، هویت و جلوه ی نظام را مخدوش می کند.بنا بر این نظام فعلی برای تقویت ریشه و هویت خود تن به چنین رفراندومی نخواهد داد.برگزاری رفراندوم در وضعیت کنونی امری محال محسوب می شود مگر از یک راه...

برای ادامه ی بحث می پردازیم به سخنرانی آقای حسن روحانی دبیر عالی مجمع امنیت ملی که در قبال پذیرش شروط آژانس هسته ای و به اصطلاح کوتاه آمدن در مقابل حجم انتقاد جهانی در مقابل جمع خبرنگاران به این مضمون سخن گفت: آمریکا و طرفداران او از قدرت برخوردارند و ما دلمان نمی خواهد که در پی اینگونه مخالفت ها به ایران تهاجمی صورت گیرد.از آن جهت ما بر آن شدیم که در مقابل سیر تهاجمی این کشورها کوتاه بیاییم و غنی سازی هسته ای را به تعلیق بیندازیم.  با این سخن متوجه می شویم که تا زمانی تهدیدی جدی  علیه کشور صورت نگیرد حکومت دست از ایده آل های خود برنخواهد داشت.غنی سازی هسته ای به هیچ وجه قطع نمی شد مگر با فشار بسیار شدیدی که بر جمهوری اسلامی ایران از سوی جهان وارد شد.

در پی همین تجربه ی اخیر برگزاری رفراندوم تنها به علت موج مخالفت و امضای طوماری از مخالفت ها بر گزار نخواهد شد.چرا که از طرفی این موج مخالفت نه تهدیدی علیه دولت به حساب می آید و نه آن که با برگزاری آن آسیبی به وجهه ی حکومت وارد نخواهد آمد.تا زمانی که موج مخالفت ها به این حد باقی بماند که از سوی نظام تهدیدی علیه آن وارد نشود چنین رفراندومی محال است اتفاق بیفتد. 

گردهمایی داوطلبان عملیات انتحاری در بهشت زهرا

راستی دوئل در کابل هم پخش می شه.دوئل پرهزینه ترین فیلم ایرانی هست که سیصد میلیون تومان هزینه داشته.(من خودم فعلا ندیدمش) 

خواستم برم تو سایت خبری ایسنا این آدرس رو زدم.  http://isna.com  خیلی جالبه با سایت انجمن اسلامی آمریکای شمای برخوردم.جالب بازی های متعددیه که توی سایت به فروش می رسه.بازی فکری قرآن.بازی مسجد و ...

یه مجله ی ادبی خیلی خوب: قابیل

این هم سایت آی کتاب.داستان های کوتاه خیلی زیاد و خوبی رو می تونید از توش بخونید.

 





ادامه/ (جمعه 83/9/13 ساعت 2:52 صبح)

ادامه ی مطالبی که در پست قبل نوشته شد

خوب بحث سر نقطه ضعف های سریال خانه به دوش بود.اینکه کارگردان مجبور بود سریال رو در روزهای ماه رمضان بگونجونه باعث شد داستان بیش از حد کش دار بشه .خیلی از قسمت ها اضافی بیهوده و البته بی مزه بودن.به طوریکه حتی اگر آن قسمت ها از سریال حذف می شد تاثیر مهمی در روند داستان نمی گذاشت.برای مثال قسمت دار زدن اصلان .یک سکانس اضافی و بیهوده که اگر از جریان داستان حذف می شد سریال هیچ تغیری نمیی کرد.همچنین از دیدگاه منطقی داستان در جاهایی با اشکال و ابهام مواجه می شویم.اینکه بین اصلان و بیات چگونه رابطه برقرار شد. یا اینکه چگونه در مدت به این کوتاهی اصلان از انسان تبهکار و متخلف به انسانی خوب و انسان به مفهوم خاص تبدیل شده از قوانین منطقی پیروی نمی کند.در روانشناسی (طبق گفته ی همون آقا کپله)اثبات شده که هیچ کسی نمی تواند اینگونه دچار انقلاب درونی شود.کسی که سالهای مدت عمر خود را در تبهکاری گذراند به ناگاه و در عرض چند دقیقه خوی و منش او تغیر زاویه ی صد و هشتاد درجه کند.

خالی از لطف نیست که در مورد بحث بد آموزی این سریال هم بحث شود.مجری برنامه گفت که آیا دروغ گویی آقا ماشالا موجب بدآموزی نمی شود. پاسخی جالب توجهی که در مورد این پرسش بیان شد این بود که در میان تمام افرادی که این سریال یا سریال های دیگر را می بینند کسی پیدا  می شود که دروغ گویی آقاماشالا را الگوی خود قرار دهد و به پیروی از او دروغ بگوید؟مسلما چنین نیست. و نباید در این زمینه دچار سوء تفاهم شد.

در شهر شعر :عنوان وبلاگ جدیدی هست که به شعر اختصاصش داده ام.خوشحال می شم که سر بزنید و نظر بدید.در ضمن مدت ها بود که چیزی از خودم نمی گفتم.ولی یکی با تحسین هاش منو تشویق کرد.برید بهش سر بزنید :-)  http://mali.parsiblog.com

پاسخ به دوستان: به علت کمبود وقتی که در جریان کنکور دارم متاسفانه کمتر وقت سر زدن به دوستان رو پیدا می کنم. برای همین برای اینکه لطفشون رو از من دریغ نکردند و در این جا برایم پیغام گذاشته اند همین جا ازشون تشکر می کنم:

از رهگذر تنهای دهکده   که خدمتشون عرض کنم این صفحه شعری که درست کردم توش شعر غیر عامیانه هم می نویسم .حتما سر بزن:-)

حسین عزیز  من خیلی دوسش دارم.و خوشحال می شم یه شعری هم برای من بگی ها ... غزل عاشقانه برام بگی بیشتر حال می کنم ;)

دلتا ی عزیز که متاسفانه دوزاری من در قبال پیغام هات یکم کجه.با این حال ممنون از این که به من لینک دادی .خیلی خوشحال شدم.

مهدی خفن  خیلی خفنی به مولا :--) مرسی از اینکه به من لینک دادی.خیلی خیلی خوشحال شدم

فریبا ی خوب که منو تشویق می کنه.مرسی ممنونم من متعلق به همه ی شما هستم (بیشین بینیم با ...)  





نقد خانه به دوش/ (پنج شنبه 83/9/12 ساعت 8:57 عصر)

موضوعات: گواهینامه/نقد خانه به دوش/پاسخ به دوستان/وبلاگ شعر

سلام.امید وارم که حال همگی خوب باشه.خوب از گواهینامه شروع کنیم.دیروز تو امتحان گواهینامه قبول شدم.اون هم برای بار اول.اگه بدونید چقدر چسپید.و خیلی ناراحت شدو واسه امیرحسین و سیاوش که تو امتحان افتادند.ایشالاه دفعه ی بعد بتونن قبول بشن. راستش به خودم امیدوار شدم یه جورایی.سه جلسه بیشتر هم کلاس نرفتم .دیروز هم با یکی افتادیم که نی گفتن محاله برای بار اول کسی رو قبول کنه.این دفعه برای من طلسم شکسته شد. اسم این افسره هم سرهنگ نبویه .:-)) آخر سر معلوم نشد افسره یا سرهنگ!!! ولی دو تا ستاره روی دوشش بود.ماشین رو که روشن کردم گفت برم تو یه خیابونی با شیب نسبتا زیاد.کنار یه پیکان پارک کردم و پارک دوبل کردم.درست موازی جدول شده بود و سی سانتی متر فاصله داشت.بعدش گفت ماشین رو خاموش کن و پیاده شو.فکر کردم رد شدم!! ازش پرسیدم ولی جواب نداد.یه بار دیگه پرسیدم گفت برو پایین پدر سوخته!!! آخرش سیاوش یواشکی گفت که اگه کارتکس پیشش بمونه یعنی اینکه قبول شدم:-) بعد شناسنامه رو گرفت و یکسری اطلاعات رو پر کرد.گفتش که سنندجی هستی کردی بلدی حرف بزنی.منم گفتم خیلی خوب نه ولی خوب می تونم متوجه بشم که چی می گن.گفت اصالتت رو حفظ کن شناسنامه رو داد و ما را به خیر شد و او را به سلامت.خلاصه این که از دور برای شیرینی همتونو می بوسم.یه ماشین سواری هم بهتون می دم :-)

خانه به دوش شبکه ی سه یه برنامه برای نقد خانه به دوش امروز پخش کرد.رضا عطاران توی این برنامه گرچه حضور فیزیکی داشت ولی از حضور کلامی و گفتاری بی بهره بود.فکر کنم بخاطر اینکه زیاد در زمینه ی سینما مطالعه نداره.و البته به سه موضوعی که در این برنامه بیشتر بحث شدنقاط قوت،نقاط ضعف و بدآموزی احتمالی سریال بود.یه آقای خپلویی بود که واقعا به نکات خوبی اشاره می کرد.نقاط قوت : همون طور که در بحث اشاره کردند مهمترین مسئله ای که موجب موفقیت این سریال شد به تصویر کشیدن زندگی مردم از نگاه نزدیک بود.بازیگران آن و نقش هایشان انتزاعی و فرا زمینی نبودند! (برای مثال از نقش های فرازمینی می توان نقش هایی که در زیر آسمان 3 وجود داشتند نام برد) این باعث می شود که بیننده آنچه که به نمایش در می آید را ملموس و واقعی بپندارد.و از سوی دیگر به آنها بخندد چرا که خود نیز در بوته ی آزمایش همان وقایع قرار می گیرد .این سریال تجربه ای از زندگی هر یک از افراد این جامعه هستند.ما در جامعه ای زندگی می کنیم که اکثرا زندگی فقیرانه و متوسطی داریم یا تجربه کرده ایم.در نتیجه با خانواده ی آقا ماشالا انس می گیریم .از طرفی با رعایت نکاتی بر حجم طنز و کمیک این سریال افزوده می شد.تضاد و گاهی پارادوکس میان دو طبقه ی مرفه و فقیر . خشونت داد و بیداد که گرچه با طنز میانه ای ندارند ولی اگر هنرمندانه به تصویر کشیده شود خود جلوه ای از طنز می گردد.به طور مثال کتک خوردن علی از دست آقا ماشالا. و خیلی از صحنه ها و سکانس های دیگر که موجب افزایش بار کمیک این سریال شد.مثل ادای علی از گوینده ی فیلم های مستند مثل جاده ی ابریشم.( منم خوب ادای این یارو رو در میارم)

نقاط ضعف سریال هم مسلما در قسمت های پایانی بیشتر جلوه می نمود.کش دار کردن سریال و داستان و اضافه کردن به محتوای داستان که در صورت حذف به سیستم و پروسه ی کار ایرادی وارد نمی شد.یعنی خیلی از سکانس ها را می شد بدون این که به محتوای فیلم نامه آسیبی برسد حذف شود.......

       من مجبورم که بقیه ی نوشته ها رو بعدا پست کنم. این نوشته رو کامل می کنم......





حسنی/ (دوشنبه 83/9/9 ساعت 8:15 عصر)

سلام.خیلی وقت بود که بی خیال شعر گفتن شده بودم.شاید حس می کردم خیلی بی مزست شعرام.تا اینکه غزلی که مدتی پیش برای سایت کلاغ فرستاده بودم تو سایت قرار گرفت.واسه همین یه کمکی به خودم امید وار شدم.دوباره زدم تو تریپ شعر.البته از شکسته نفسی بگذریم بازم زیاد باحال نیستش ولی دیگه آرزوی شعر گفتن بر جوانان عیب نیست.این دفعه غزل نگفتن.بلکه می خوام بیشتر مثنوی عامیانه بنویسم.نظیر همون سی و دو بیتی که تو پست قبلی نوشتم.چاشنی طنز هم می خواهم بیشتر از اون چیزی که هست بهش اضافه کنم. این دفعه البته این شعری که می خوام بنویسم طنز نداره.ولی مثنوی عامیانه گفتن کیفش از غزل و شعر نو بیشتره.اونم تو کتابخونه می نویسم یا این که وقتی تو خیابون راه می رم می گم بعد رو کاغذ می نویسم.مردم هم یه جوری نگاه می کنن می گن این یارو دیونست وایساده گوشه خیابون داره چی می نویسه؟تو کتاب خونه هم از بس تو فکر قافیه سازی و درست کردن وزن می رم یه دفعه می بینم یکی هم رفته تو نخ من می گه این همه مدت این پسره داره به چی فکر می کنه.خلاصه این که یه پا شاعر مردمی هم شدیم.حتما منو تشویق کنید چون همین تشویق های شماست که منو به شعر گفتن بیشتر جلب می کنه.شاعر مردمیتونو دوست داشته باشید.(بیشین بینیم بابا)

بابا اومده صداش میاد    

صدای رد پاش میاد

حسنی دلش کباب می خواد   

از بابا نون و آب می خواد

حسنی دلش چلو می خواد   

دلش زرشک پلو می خواد

تو جیب بابا هیچ چیزی نیست    

تو دستونش پشیزی نیست

حسنی هیچی نخوره گشنه می شه    

چشاش به اشک تشنه می شه

از اون چشمون ریزه میزه    

آبغوره هی می ریزه

اشک بابا هم در میاد    

طاقتشم به سر میاد

مشت می زنه به دیوار   

از دست این روزگار

تو شهر تهرون کاروباری نداره    

تو این زمونه کس و کاری نداره

صاب کارش سرسروزن مرامی نداره    

از معرفت نشان و نامی نداره

میون اون آجر و سنگ و سیمون    

واسه یه لقمه نن فکرش پریشون

هی زر بزن،هی جون بکن    

واسه ماهی چند تا تک تومن

صبح تا شب کاروتلاش    

نتیجش یه نون لواش!!

حسنی رو چی کارش کنه؟    

چه جوری سیرش کنه؟

زیر چه سقفی جاش بده    

تو کدوم جا پناش بده

تو این سردیه زمستون    

زیر این همه برف و بارون

یه لباسی نداره برش کنه

یه کلاهی نداره سرش کنه

شده آرزوی حسنی یه کاپشن گرم

تو خوابشم نمی بینه یه پالتوی چرم

به جا کاپشن رو کولش می کشه پتو

زانوی شلوارش صد وجب رفته به تو

کفشای پاره پورش صد ساله شده

کفش پر از چاله چوله شده

....

بقیش رو ایشالا بعدا می گم.یعنی هنوز بقیه ای نداره :)





<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 36 بازدید
    بازدید دیروز: 4
    کل بازدیدها: 240570 بازدید
  • درباره من

  • کمی نوازشم کن
    سیاوش
    به قول یک عزیزی منم یک آدم معمولی که تو همین کره ی خاکی و توی همین ایران زمین سرزمین خشکی ها که مدت هاست چراغ علم و شکوهش خاموش گشته بدنیا آمدم.به هر حال به قول شاعر تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.هنوز خیلی راه مونده که نپیمودم.می خوام در آینده برم سفر.سفری دور که از اینجا کیلومتر ها فاصله داشته باشه.و اونجا بر خودم بیفزایم.اینو که به یکی گفتم گفت آرزو بر جوانان عیب نیست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • داستان های من
    می اندیشم پس هستم
    سیاوش قمیشی
    خسرو شکیبایی آلپاچینوی ایران
    تندیس
    همای سعادت
    e-com
    آخرین درد...
    بهارانه
    کلاغ-سایت ادبیات و فلسفه
    این هم از مدیر خان
    روهام
    سیاوشون
    ستاره ی صبح
    سیاورشان
    نوشته بر باد
    وبلاگ آموزشی . خبری پرمحتوا
    انجمن وبلاگ نویسان پارسی بلاگ
    وب سایت سرو
    ترانه ها وجملات عاشقانه
    سایت فرهنگی هنری ادبی سرو
    NooshI [Nooshi va Jojeha]

    شایا
    دلتا
    آرمان
    تندیس تنهایی
    مسافری از هند
    *ابراهیم نبوی*
    *سردبیر خودم*
    زهرا
    *وب نوشت ابطحی*
    بخش فارسی بی بی سی
    زن نوشت
    ترزا
    دست نوشته های یک پشت کنکوری
    گلناز
    بیا بگشای در بگشای دل تنگم
    مسافری از هند
    مسافری از هند
    آبدارچی پارسی بلاگ
    همسفر تنها
    همسفر تنها
    کردستان
    همسفر مهتاب
    *p30download*

    ابرک قله نشین
    خفن سرا
    دلتا
    رهگذر تنهای دهکده
    *سه کشک*
    *ملیحه*
    ذهن سیال
    nazanin studio
    زمزمه های تنهایی
    نقطه ته خط
    الپر
    دنیای کوچک من
    شب مهتابی
    شرتو
    مشتی نور سرد
    آدم و حوا
    کسوف
    ایزد بانو
    اینجا وبلاگ صورتک است.
    چیزی میان دو فریم
    مادر سپید
    مادر سپید
    تابستانه
    بهار
    بیا و برگرد
    سینا
    ستاره صبح
    جمع نوشت
    کامپیوتر
    آموزش و دانلود مصطفی
    میخانه