سلام.خوب هستید همگی؟اول بگم که تو این شعر پایینی نخواستم به هیچکی توهین کنم.در ضمن اولاش یکم به قول معروف بچه مثبتیه :-) اگه زیاد حسشو ندارید از بیت دهم به بعد شروع کنید.ولی اگه همشو بخونید که خیلی خوشحال می شم. بیت اول و بیت «اجازه بی اجازه ... » به این هدف آوردمشون اینجا که از دوتا رفیقای قدیمیم یعنی شهرام شپره و اندی یادی کرده باشم.نگید این اومده اسکی بره ها... راستی برای اینکه وزن شعر بیاد رو زبونتون به علامت ها هم دقت کنید:-)
تو این روزا،تو این دوره زمونه
برا آدم دیگه عشق نمی مونه
تو این روزا تو این شهر رو خیابون
غم و غصه شده درد بی درمون
مردم با هم دوست نمی شن،آدما با هم جور نمی شن
این دلای کینه توز،دیگه صاف و پر نور نمی شن
تو ادراه ها توی بانک،توی شهرداری
تو موسسات،توی دادگستری
کیه که دلش برای مردم بسوزه
کیه که شلوارو با نخ بدوزه؟!!!
(یکی نیست بگه آخه قافیه کم میاری چرا شعر میگی؟)
تو اداره ها،بی زیرمیزی،کارت محاله حل بشه
گرفتن یه امضا بدون کلکل نمی شه
تو این شهر غریب و تاریک،بدون فانوس
معنی نداره معرفت،مرام و ناموس
علافی و بی کاری شده کار
بی بندوباری،بی عاری شده عار
رنگ و ریا هر کی نداشته باشه
له می شه زیر پاها،میشه لاشه
پول قرض می دی فردا یارو می کنه بامبول
شرخری شده راه پس گرفتن پول
تو مترو،می چپونن مردمارو،مثل خر
آریا بی آریا،اینجا شده قوم بربر
دود اگزوزا شده هوای مردم
تترا اتیل سرب،شده قسمت هر خُم
موتوریه جفتک می زنه،گاز میده می ره
زنه نفرینش می کنه،جزّ و جگر بگیره
سوسوله بوق بوق می زنه،دختررو بلند کنه
دختره ناز ناز می کنه،پسررو تیغ بزنه
پلیسِ باتوم به دست می دوه دنبالشون
بی خبر از صدتا دزد،ریخته توی خیابون
دختر پسرا رو بگیریم،دزدا رو بی خیالش
یه پولی از این غنیمت،اون یکیارو ولّش
باباه تو اداره دنبال کاروباره
نه بابا کار نداره،فقط فکر نهاره
آبجیه تویه خونه،شب تا صبح و صبح تا شب
پشت گوشی تلفن،با اون بگپ با این بگپ
مامانه ریموت بدست،پای کانال ماهواره
از حرفای اهورا،نقل و نبات می باره
(البته ما نه آبجی داریم نه ماهواره!!!)
تو این همه آدما،کی فکر ساخت و سازه؟
آقازادشم توی چت،پیِ دخترِ نازه
یا توی اورکات،مشغول چشم چرونیست
دنبال یه، دختر چشم بادومیست
تو چت همه دنبال جی اف بازی
کارخونه ی آی دیه دختر سازی
تو هر رومی صد تا پسر یه دختر
دختره هم خودش پسر،این دیگه بدتر
وبداراشم که کباده ی همت می کشن
برای پیغام به هم دیگه هی منت می کشن
(این آخری رو غلط کردم گفتم!)
اجازه بی اجازه،ایرانه بازه بازه
این یارو گوش درازه، دنبال نفت و گازه
آی هوار هوار،گرفتن خلیج فارسو از ما
کی به کیه،رجالمون رفتن به حال کمّا
آی آدما آی ریش دارای پشمالو
خلیجمونو بلعیدن، این عربای گامبالو
لم دادی پشت کامپیتر،گوگل رو می ترکونی؟
عرضه داری،پاشو بیا،تظاهراتْ خیابونی
من نمی گم بمب گوگل بده بده
من نمی گم وب نویسی اخه اخه
باید بری تظاهرات اگه خیلی مردشی
باید بری سازمان مللْ،اگه خیلی مُردَشی
اینجوریاست رسم و رسوم آدمی
اینجوریاست همبستگی مردمی
گوگولی مگولی،هپه ی انگور بشی
تو آب نمک بخوابی،تا مثل من شور بشی
دلگیر نشی از حرفای داداش سیا
یه قری بده و بدو و بیا
(از حرفای داداش سیا یه موقع دلگیر نباشی
یه قری بده و بدو بیا،بریم پیش اشی مشی)
|
سلام این داستان رو که امروز نوشتم ،جریانش رو از همون خوابی الهام گرفتم که در پست قبلی توضیح دادم.یک ساعت و اندی:) برای نوشتنش وقت صرف شد. اصلا حتی یک بار هم رویش رو برای ویرایش نخوندم.نمی دونم چرا ولی کلا از ویرایش خوشم نمیاد.هر داستانی رو که می نویسم .دیگه نمی تونم باری بار دوم حتی یک بار از روش بخونم.چه برسه به اینکه اون رو ویرایش کنم.خیلی ناراحتم از این موضوع.چرا که مسلما هر نوشته ای برای اینکه خوب از آب در بیاد نیاز به ویرایش داره.تو یه کتابی خوندم اصلا اگه بخواهیم نوشتمون خوب از آب در بیاد باید چندین و چند بار از اول شروع به رونویسی داستان کنیم تا در آنجا اشتباهات فاحش برامون روشن بشه.اما متاسفانه من خوشم نمی یاد اصلا.:( چه کنیم دیگه.ولی بعدا شاید بشینم و این کار رو برای تمام داستان ها انجام بدم.
روی زمین افتاده بود.می لرزید.جیغ می کشید.فریاد میزد.گاهی هم صدایش بیشتر شبیه زوزه بود.دو نفر دستانش را گرفته بودند و به زمین فشار می دادند تا تکان نخورد..کاگرها با نگاه مضطرب از یک سو به او نگاه می کردند و از یک سو به قسمت ورودی ساختمان تا شاید صاحب کارشان از ساختمان خارج شود.غلامحسین تازه از راه می رسد.گویی فهمیده است که اتفاقی افتاده.فورا به آنجا می رود.بر روی آسف که همچنان زوزه می کشد و بر خود می لرزد خم می شود و می پرسد که چه اتفاقی افتاده است.میرزا که شصت سالی از عمرش می کذرد ولی بیشتر جلوه می کند با لهجه ی افغانی می گوید «نیم ساعت پیش یه دونه می لگرد از طبقه ی سه افتاد رو سر آصف.از پس سرش رد شد وگرنه اگه درست میفتاد روی سرش که الان مرده بود.»
غلام حسین بلافاصله ادامه می دهد « خوب چرا نبردینش بیمارستان ؟این بدبخت که اینجا با این حالش جون می ده»
میرزا با لحن اعتراض به غلام حسین می گه « چه می گویی مگه صاب کار شرط نکرده اگه هر اتفاقی واسه کارگرا بیفته هیچ جا نمی بریمش به هیچ کی هک هیچ حرفی نمی زنیم.آخه اگه بریم بیمارستان که کارمون رو از ما می گیره.مگه دیوانه ای؟تازه باهامون لج هم می کنه می ره می گه که ما تابعیت نداریم.اون موقع هممون بدبختیم غلام.چرا نمی فهمی؟باید برگردی افغانستان»
غلام حسین«خوب می گی چی کار کنیم؟دست رو دست هم بذاریم که بمیره ؟مگه شما قاتلید»
پسر میرزا که بیست سالش نشده می گه «خوب جرمش میفته گردن صاب کار به ما چه اصلا»
میرزا بر می گرده و چشماشو می ندازه تو چشمای پسرش.سیلی محکمی می زنه و می گه «بچه مگه تو غیرت نداری؟... نه غلام من میرم با این صابکار حرف بزنم.»
میرزا بر می گرده و به داخل ساختمان می ره.صدای فریادش از بیرون شنیده می شه .مضطرب و با پریشانی پشت سر هم می گه آقای مهندس. کم کم که به طبقه ی بالا می ره صدایش آهسته تر می شه. آقای مهندس طبقه ی سوم داشت پیپ می کشید.و به منظره ی شهر نگاه می کنه.میرزا نفس زنان می ره جلوی آقای مهندس.آنقدر به سرعت به بالا دویده که کم مانده بود روی زمین ولو بشه.مدتی طول کشید تا بتواند حرف بزند.گفت«آقای مهندس روی آصف میلگرد افتاده.داره جون می ده اون پایین .چی کار کنیم آقای مهندس؟»
یک دست مهندس در جیبش هست و با دست دیگر که با آن پیپ را گرفته به پایین اشاره می کنه و میگه«هیچی میرزا .ببرینش بیمارستان دوا درمونش کنید اگه خیلی دوست دارید ولی دیگه اینجا نبینمتون در ضمن شناسنامه هاتون هم که پیش منه.برای یادگاری پیشم می مونه.» صاحب کار بر گشت ، به میرزا پشت کرد ، به جایی خیره شد و پک دیگری به پیپش زد.عرق سردی بر پیشانی میرزا نشست.این یکی رو اصلا یادش نبود .شناسنامه هایشان یش صابکار است .کاری نمی تونن بکنند.تمام هویتشون دست اونه.فورا به پایین رفت.حال آصف وخیم تر شده بود.همه منتظر این شدند که نتیجه ی گفتگوی میرزا و صاب کار رو بشنوند.میرزا جلوی آنها با دو دست محکم بر سرش کوبید و گفت «بدبخت شدیم.هیچکی یادش نبود که شناسنامه هامون دست اونه»
همه شکه شده بودند و حرفی برای گفتن نداشتند.پسر میرزا کمی فکر کرد و گفت حالا چی کار کنیم؟میرزا سکوت کرد و به چهره ی آصف نگاه کرد.هنوز می لرزید و دیگر نایی برایش باقی نمانده بود.باز زوزه می کشید از شدت سرما از دهانش بخار بیرون می آمد میرزا یاد چند روز پیش افتاد که آصف جریان زندگی اش را برای او تعریف می کرد.از یکی از دهستان های اطراف کابل آمده بود.پدرش را طالبانی ها کشته بودند و فقط مادری داشت که در ؟آنجا تنها برای پسرش زندگی می کند.یک خواهر هم داشت که ازدواج کرده بود و معلوم نبود که شوهرش چه بلایی بر سر او آورده است هیچکس از او خبری نداشت.آصف هر ماه مقداری پول و یک نامه برای او به کابل می فرستاد و یکی از دوستان قدیمی اش که در محله ی آنان بود و سواد خواندن داشت برای مادرش نامه ی آصف را می خواند.در اکثر نامه ها آنچه را که دور از واقعیت بود می نوشت.اینکه وضع خوبی دارد.در ایران شغل مناسبی دارد و کار می کند.پول خوبی هم در می آورد.بیچاره مادرش نمی دانست که آن پولی که آصف برایش می فرستاد نصف حقوق او نیست بلکه بیشترین حقوقش را برای او می فرستاد.
میرزا از فکر بیرون آمد در حالی که سرش رو به پایین بود و به آصف خیره شد گفت «می برمش بیمارستان.»
غلام گفت«مگه دیوانه شدی میرزا؟اونوقت چه خاکی به سر خودمون بریزیم؟»
میرزا با اضطربا بسیاری گفت«شما هیچ خاکی نمی خواد به سرتون بریزید .من می برمش .شما هم به صاحب کار بگید که میرزا بردش و شما هم سعی کردید که مانع رفتن من بشید اما نتونستید.همین.اونوقت شما کارتون رو از دست نمیدید.(پسر میرزا خواست حرفی بزند آخه...) آخه بی آخه همین که من گفتم.می خواید دستی دستی تلف بشه؟»
میرزا با تمام قدرتی که داشت آصف را مثل کودک شش ماه ای در آغوش گرفت.و از حیاط خارج شد و به ابتدای کوچه رفت تا ماشین دربستی ای بگیرد.خونی که از پس سر آصف می ریخت رد پای میرزا را دنبال می کرد.آقای مهندس از پنجره ی طبقه ی سوم به آن صحنه نگاه می کرد.مطمئنا در این فکر بود که باید دیه ی آصف را به عنوان صاحب کار بپردازد.در حالی که هیچ کاری از پس او بر نمی آمد.
|
موزیک و جریان یک خواب
از اخبار تلویزیون شنیدم که در روزهای ابری آمار افسردگی ها بین مردم هم بیشتر می شه.منم مدتیه که کلا اعصاب معصاب برام نمونده.یه جور دلهره و استرس عجیب در دلم احساس می کنم.نه دلیلی براش پیدا می کنم و نه می تونم بر طرفش کنم.هیچی فقط باید باهاش بسازم.البته اکثر اوقات با یه پرده ی خنده جلوی رسوا شدنش رو می گیرم.نمی دونم چرا ولی دلم نمی خواد کسی بدونه.
*بگذریم. یکم راجع به موسیقی با هم صحبت کنیم و گپ بزنیم.به نظر من هر آهنگی هر ملودی و هر قطعه ی موسیقی ای با انسان به نحوی می خواد ارتباط برقرار کنه.با اون حرف بزنه.یک اصطلاحی که خیلی از افراد به کار می برند لفظ موسیقی مبتذل هست که روی بعضی از انواع موسیقی برچسپ می زنند در حالی که تعریف درستی از موسیقی مبتذل نکرده اند.بعضی ها می گن اگه یه موسیقی شاد باشه تبدیل به موسیقی مبتذل می شه.این حرف رو که به نظر من اصلا باید گذاشت دم کوزه آبشو خورد.امیرمهدی ژوله یکی از نویسندگان چلچراغ هم همین طوری عشقی عنوان مبتذل رو روی هر موزیک و سبکی که از اون خوشش نمی یاد قرار می ده.برای مثال متالیکا رو نوشته بود که موسیقی مبتذل هست و دلیلش هم این بود که ذهن جوان ها رو مخدوش و مشوش می کنه! ولی نظر من در مورد موسیقی مبتذل یه چیز دیگه است.به نظر من موسیقی مبتذل به تمام آهنگ ها ،ملودی ها و قطعاتی گفته می شه که از اون نشه هیچ معنی خاصی گرفت.از اون نتوانست یه حس ویژه ای که منحصر به همون آهنگ هست رو دریافت کرد.حالا هر حسی که می خواد باشه.از احساس شادی گرفته تا خشم پوچی یا احساس شکوه و هیجان.جالب اینجاست که هر سازی به طور اختصاصی توان بیشتری برای حس ویژه ای داره.برای مثال چرا در آهنگ های رومانتیک و عاشقانه بیشتر از گیتار استفاده می کنند؟چون صدا و فرکانسی که سیم های گیتار ایجاد می کنه توانایی بیشتری برای ایجاد حس عشق در انسان خواهد داشت.از طرفی صدای ساکسیفون یا گیتار برقی حس شکوه را بیشتر در خودش نشون میده.یا بیشتر برای ملودی ها و آهنگ های شاد از ارگ در موسیغی غربی و سنتور در موسیقی شرقی استفاده می کنند.راستی نظر شما چیه؟
*سه روز پیش بود که صبح یا شاید هم ظهر ! وقتی از خواب بیدار شدم یادم اومد که چه خوابی دیده ام.خواب عجیب غریبی بود و البته کمتر از منطق پیروی می کرد و تا حدی هم وحشتناک.من فقط مناظره گر بودم.هوا بسیار سرد و ابری بود .سوز سردی هم میومد.حوالی عصر و حدود ده نفر کارگر داشتند سر یک ساختمان کار می کردند.هنوز سنگ نماشون نگذاشته بودند.و داشتند قطعه ی بزرگ آهنی رو در وسط نمای ساختمان قرار می دادن.که این تیکه ی آهن از بالا پرت می شه روی یکی از کارگر ها.صحنه ی دلخراشش این بود که بقیه ی کارگر ها اون رو از زیر قطعه آهن در می آورند و یک جایی می خوابانند.چه ناله و ضجه ای هم می کرد.من رفتم جلو و گفتم چرا نمی بریدش بیمارستان .یکی از آن هاگفتش که صاحب کار اول کار گفته به این شرط میارمتون سر کار که اگه یکی از شما ها مجروح شد به بیمارستان نبریدش تا هزینه ی درمان به عهده ی صاحب کار نباشه.و اون ها می دونستند که اگه ببرندش بیمارستان کارشون رو از دست می دهند و اون وقت تکلیف بچه هاشون که توی شهر دوری مثل کابل منتظر پولیه که باباشون از ایران برایشان می فرسته چیه؟
البته به این پر ماجرایی نبود ولی تا از خواب بلند شدم دو فکر در ذهنم نقش بست .یکی این که واقعا از این جور مسائل توی اجتماع ما کم نیست و دیگری این که این رو تبدیل به یه داستان کوتاه کنم.حتما این کار رو خواهم کرد گرچه کمی نیمه واقع گرایانه در خواهد آمد.
هنوز هم اون کارگر رو که از شدت درد می لرزید و فریاد می زد و نگاه بی تفاوت صاحب کار به اون ماجرا یادم هست.
|
«اعراب منطقه خلیج فارس همواره در پی ایرانی زدایی در منطقه بوده اند و اینک در شرایطی که تهران سرگرم مرضوعاتی چون پرونده هسته ای است فرصت را برای تحریف تاریخی مناسب دیده اند»جمله ای که خواندید آخرین جمله ای است که در مقاله ی خلیج فارس نامی به قدمت تاریخ در روزنامه ی شرق چاپ شده است.هر بار که مقاله ای در این راستا می خوانم درد و احساس دلهره ای در قلب خودم احساس می کنم.اما خطرات این تغییر نام از قلب درد من بسیار فراتر می رود.البته نکته ای که نباید فراموش شود آنست که در کنار نام خلیج فارس در پرانتز نام خلیج عربی آمده است.دلیل محققان نشریه ی نیشنال جئوگرافیک برای این کار آنست که بسیاری از افراد در یافتن خلیج فارس در نقشه ی جغرافیایی زمین دچار اشکال می شوند به آن علت که آن ها نام دریای عربی یا همان دریای سرخ را با خلیج فارس اشتباه می گیرند.اما مسلما این دلیل قانع کننده ای برای ایجاد یک نام جدید برای خلیج فارس نیست.با ارائه ی چند مثال این دلیل به قدری جلوه ی کودکانه پیدا می کند که مسلما در شگفتی آن می مانیم.برای مثال کشور روسیه را در نظر بگیرید.هفتاد میلیون ایرانی و جمعیت افغانستان و تاجیکستان این کشور را با لفظ روسیه بیان می کنند.در حالی که در نقشه های سراسر جهان آن را با نام راشان Russian درج کرده اند.بنا بر استدلال انتشارات نشنال جئوگرافیک باید در کنار نام راشان که بر روی سرزمین روسیه گذارده شده است کلمه ی روسیه نیز درج شودRusieh.یا برای مثال در عربی کشور ژاپن با لفظ یابان بیان می شود.پس طبق استدلال این انتشارات در کنار واژه ی ژاپن باید واژه ی یابان نیز نوشته شود تا موجب اشتباه بسیار ی از عرب زبانان نشود.و بسیاری از موارد دیگر که در حوصله ی این مطلب نمی گنجد.بنا بر این آیا باید برای اشتباه نکردن عده ای که به غلط نام خلیج فارس را خلیج عربی می خوانند در فرهنگ ها این نوع ویرایش صورت گیرد؟ مسلما خیر.پس غرض و هدف این سوءاستفاده ی اطلاعاتی چیست؟حجم فشاری که از سوی سرمایه داران عرب به این موسسات وارد می شود.به راستی این سخن و دلیلی ابلهانه نیست.هر کدام از اعراب حاضرند در ازای این ایرانی زدایی کاری انجام دهند.سرمایه داران عرب که سرمایه ی نفتی در گوشه ی زبانشان مزه کرده است حاضرند که با صرف هزینه ای بسیار اندک به نسبت سرمایه ی عظیمشان چنین تغییری را به سود خود تمام کنند.
و اما وظیفه ی ما چیست؟ ما در قبال ایرانی بودنمان وظیفه ی خطیری داریم.نسل های پیشین ما در قرون قبلی به حد بسیار از این وظیفه خود سرباز زده اند.و به همین علت است که درصد بسیار از واژگان فارسی عربی هستند و به همین دلیل است که در جمعیت غیر ایرانی ها ایرانی به عنوان عرب تلقی می شوند.چرا؟چون زبان و الفبای ما نهایت شباهت را با عربی پیدا کرده است.سران حکومت ما لباس عربی می پوشند.و دلایل بسیار دیگر.آیا نباید جلوی این تهاجم فرهنگی را گرفت؟مسلما آری .اما چگونه؟ اعتراض به این اقدام تنها با امضا کردن طومار های بلند اینترنتی و نامه های الکترونیکی به موسسه ی نیشنال جئوگرافیک صورت نمی پذیرد.بلکه این وظیفه اگر از دیدگاه دولت مداران ما مطرح شود باید موجب اعتراض وسیع و شدیدی از سوی آنان گردد.به معنای دیگر سکوت قشر وسیعی از آن ها نشان از بی توجهی سیاست مداران ما به ایران و میهن خویش دارد. و همین، بی کفایتی آن ها را در افکار ملی بازتاب می کند.و اما وظیفه ی مردم، وظیفه ی ما چیست؟ این وظیفه همان طور که گفته شد تنها به امضا کردن اعتراضات به انتشارات نیشنل جئوگرافیک تمام نمی شود.بلکه باید جمعیت بسیاری به نشان اعتراض در مقابل سازمان های بین المللی از جمله سازمان ملل تجمع کنند و برای مخالفت به این تحریف فرهنگی تظاهرات کنند.اما متاسفانه شاهد هیچگونه تجمعی در این زمینه نبوده ایم.این تجمع و جرقه ی آفرینش آن باید در دانشگاه ها و بین دانشجویان صورت پذیرد .محلی که انتقال افکار و عقاید به راحتی امکان می پذیرد.پس هر چه زودتر و پیش از آن که این تحریف فرهنگی به نحو گسترده تری در سطح جهانی بازتاب نماید باید به اقدامی جدی و همه گیر دست بزنیم.
|
*ایران و آمریکا*کوتاه از فارنهایت 11/9*خلیج فارس یا خلیج عربی؟*
سلام.امیدوارم که حال همگی شما خوب باشه.اگه شما هم وبلاگ می نویسید حتما آگاهی دارید که مهمترین شرط یک وبلاگ خوب اینه که زود به زود به روز بشه.اگه به پست های قبلی توجه داشته باشید می بینید که هر کدوم از اون ها به فاصله ی زمانی حداکثر دو روز نوشته شده است.برای همین این اختلاف زمانی پنج روز برای پست جدید در اینجا به نسبت تاخیر درازی برای نوشتن به حساب میاد.اما اگه بدونید که در این پنج روز چه اتفاقات عجیب غریبی برای من اتفاق افتاده.به هر حال در یک کلام ببخشید.:)
حدود دو روز پیش شبکه ی دو در بخش گفتگوی بعد از اخبار ساعت ده و نیم شب از یه آقای ریشویی با معلومات عمومی بسیار بالا در حد یک فیلسوف!!! دعوت به عمل آورده بود و راجع به روابط سیاسی ایران و آمریکا گفتگو و بحث می کردند.جای هیج شکی نبود که مجری برنامه با تمام آی کیو اش از آقای تحلیل گر بیشتر مسائل را تجزیه و تحلیل می کرد.آقای مجری به طور نامستقیم پرسید که آیا احتمال دارد که آمریکا به ایران حمله کند یا خیر.من اینجا چند دلیل می آورم که به احتمال زیاد آمریکا به ایران و کشورهای دیگر نیز حمله خواهد کرد.
یکی اینکه دوره قبلی جمهوری جورج بوش وزارت خارجه ی آمریکا به سختی و با فشار! سیاست های تهاجمی جورج رو قبول می کرد.اما الان و در حال حاضر کاندولیزا تو وزارت خارجه جا خوش کرده و از خود جورج هم حتی حرص و ولع بیشتری برای حمله و تهاجم داره.در دوره ی قبلی با وجود وزارت خارجه ی مخالف با سیاست های بوش به دو کشور حمله ی نظامی شد.نتیجه می گیریم که در این دوره اگه آمریکا به دو کشور دیگه حمله کنه تازه می شیم یر به یر
دوم اینکه آنطور که از روزنامه خوندم بیانیه ی آمریکا در مورد وضعیت هسته ای نیروگاه اصفهان شبیه آن چه بوده که آمریکا پیش از ضرب العجل به عراق اعلام کرده بود.
و سوم پاسخ به یک سوال متداول است.مگه آمریکا قدرت ایران رو دست کم گرفته.ایران بیدی نیست که از این باد ها بلرزه.و من اتفاقا این جا می گم که ایران از اون بید هاست که با این باد ها بلرزه.زمان حمله ی آمریکا به افغانستان همه می گفتند که طالبان با مقاومت های چریکی خودش از پس آمریکا بر میاد.ولی چنین نشد. زمان حمله ی آمریکا به عراق کی تصور می کرد که بغداد در عرض یک هفته فتح بشود؟مسلما هیچ کس.برای شخص خودم غیر قابل باور بود که آمریکا بتواند از پس صدام حسین چنین راحت بر بیاید در حالی که چنین شد.(درست حالت هلو بپر تو گلو)این نا آرامی های عراق نیز چندی بیشتر طول نخواهد کشید.این رو بهتون قول می دم.در مورد ایران نیز همین جریان هست .تازه با این تفاوت که ایران از کلمه ی چریک چیزی حالیش نیست چه برسه به این که بیاد با آمریکا جنگ چریکی کنه.مسلما تنها راه برای شکست دادن ارتش به اون بزرگی شیوه ی جنگ چریکی هست.(همون جریانی که در ویتنام اتفاق افتاد.)شما فکر کردید که ایران با این ارتش کلاسیکش می تونه از پس آمریکا بر بیاد.عمرناتش این رو دولت ایران از هر کس دیگری هم بهتر می دونه.
و اما یک موضوع دیگه ای هم هست که این احتمال که آمریکا به ایران حمله کنه رو کم می کنه.و اون کوتاه اومدن ایران هست.اصولا حکومت حاضره هر کاری بکنه تا همچنان سربالا بمونه.این بیست و پنج سال که ایران ضد آمریکایی بود تنها به این علت هست که تهدید جدی ای رو از طرف آمریکا حس نمی کرد.اما اگه در آینده با تهدید آمریکا مواجه بشه بعید نیست که ایران کوتاه بیاد و قید همه چی رو بزنه غیر از حکومت بر این جامعه ی هفتادمیلیونی که خیلی شیرینیش گوشه ی زبونشون جا خوش کرده.نمونش هم پذیرش تعلیق ساخت اورانیوم غنی شده هست.
*راستی امیدوارم که فیلم فارنهایت 11/9 رو از تلویزیون دیده باشید.واقعا فیلم قشنگ و توپیه .دو قسمتش از همه بیشتر توجه من رو جلب کرد.یکی قسمتی که بوش داخل کلاس مهدکودک بود و به اون خبر حمله های تروریستی به برج های دوقولو رو می رسوندند.خودمونیم واقعا چه حالتی پیدا می کرد
*خلیج فارس یا خلیج عربی؟خوب مسلما خلیج فارس.ایرانی ها آدم های متعصب تری نسبت به دیگر نژادها هستند.و تغیر نام خلیج فارس به خلیج عربی در نقشه ی انتشار شده از انتشارات نیشنل جوئگرافیک با واکنش واقعا وسیعی از طرف ایرانی ها مواجه شد.اما متاسفانه این خبر یکم سانشور شده.در نقشه ی نیشنل جوئگرافیک اسم خلیج فارس رو تغییر نداده اند.بلکه خلیج عربی را در پرانتز مقابل خلیج فارس نوشته اند.به این صورت : خلیج فارس(خلیج عربی) که دلیلی هم برای کارشان داشته اند.برای یک جغرافی دان آمریکایی چه سودی داره که ارز روی غرایض شخصی اسم منطقه ای رو تغییر بده.دلیل آن ها این بوده که افراد بسیاری در جهان در حال حاضر خلیج فارس رو با نام خلیج عربی می شناسند.و برای پیدا کردن این منطقه دچار اشکال خواهند شد.به معنای دیگر آن ها دریای عربی رو با خلیج فارس که خلیج عربی می خوانندش اشتباه می گیرند.و این مسئله به خاطر رفع این نوع اشتباه است.در ضمن این اصلاح موجب می شود کسی که خلیج فارس رو به عنوان خلیج عربی می شناخته متوجه اشتباه خود بشود. پس فکر نکنید که الان دیگه همه جا از خلیج فارس به عنوان خلیج عربی یاد خواهند کرد.
*در پست بعد می خوام راجع به یک نظریه بنویسم.نظریه ی ارگانیسم تاریخی.همون طور که اسمش قشنگه واقعا نظریه ی جالب توجهی نیز هست.فعلا باید یکم بیشتر راجع به اون مطالعه کنم.منتظر بمونید.
|
نظر شما در مورد آرایش زن چیست؟
چرا زنان آرایش می کنند؟
فمینیست چرا و برای چه به وجود آمده است؟
و در آخر اینکه چرا ایران جامعه ای مردسالارانه است؟
همراه با خواندن این مطلب شما را به مطالعه ی وبلاگ گلناز نیز دعوت می کنم.
همان گونه که مسلم است انسان بر خلاف حیوان موجودی دو بعدی است.نخست بعد غریزی او از جمله نیاز به خوراک ، پوشاک ، وهمین طور نیاز جنسی .بعد دیگر که همان عامل ممیز انسان و حیوان است نیاز به تفکر، اندیشه، دانش هنر و زیبایست. این دو بعد یک انسان را نباید از لحاظ ارزشی بر یکدیگر اولویت داد.به معنای ساده تر نیاز های غریزی همانگونه مهم هستند که نیاز های تفکر اندیشه ،هنر و بالعکس.ینابراین بر هر کدام از این نیاز ها باید احترام نهاد.نیاز جنسی از جمله غرایز پیچیده و قابل تامل در انسان ونیز سایر حیوانات است.دو جنس مخالف.نر و ماده.که با نزدیکی به یکدیگرنیازخود را بر طرف می کنند.این ارتباط ،نیاز به جلب توجه طرفین نسبت به همدیگر دارد.بنا بر این عنصر تلاش جهت افزایش توجه جنس مقابل امری کاملا عادی و غریزیست .این نکته که هر جنس می کوشد تا با هر چه زیبا تر نمودن خود موجب جلب توجه بیشتری از سوی جنس مقابل شود نه تنها در انسان که در همه ی انواع جانوران بارز است.این نه به جامعه ی مرد سالار و نه به جامعه ی زن سالار بر می گردد.این امر در طبیعت موجودات نهفته است.برای مثال دراکثر گونه های پرندگان رسم طبیعت بر این بوده که جنس نر جلب توجه بیشتری نماید.از این روست که پرندگانی چون خروس و طاووس نر از همپای ماده ی خود زیبا تر هستند.و البته حق انتخاب زوج در این نوع جانداران با گونه ی ماده است.امری کاملا منطقی و طبیعی.این مورد در جانوران دیگری از جمله انسان و نیز اسب جنبه ی عکس به خود می گیرد.بدین صورت که جنس ماده ظرافت و زیبایی بیشتری نسبت به همپای نر خود دارد.بنا بر این در جوامع انسانی و نیز جوامع حیوانی که غریزه ی آن ها به طور طبیعی این روال را در پیش گرفته اند انتخاب زوج توسط جنس مذکر صورت می گیرد.رسم خواستگاری نیز که در اکثر جوامع و نه تنها ایران از سوی مرد است دال بر همین مورد می باشد.این نکته را فراموش نکنید که اگر در طبیعت انسان ها جنس نر زیبا تر از جنس ماده می نمود آن گاه انتخاب زوج توسط زن صورت می گرفت.انتخابی که در نوع بشر از سوی مردان صورت می گیرد نشان از کمتر بودن جنس ماده ندارد .همان گونه که زیبایی خانم ها نشان از برتری این جنس به جنس نر نخواهد داشت. این اصول قوانینی است که در روح طبیعت و بطن آن نهفته است.
و اما پاسخ به علت آرایش از سوی خانم ها.مسلما این فرایند نشان از رشد و افزایش عقلایی انسان دارد.این که جنس ماده در انسان زیبایی خود را توسط قدرت عقل و اندیشه ی خود افزایش داده است. به معنای دیگر فرایند طبیعی زیبایی توسط اندیشه و تفکر یک زن افزایش می یابد.مشاهده می کنیم که تمامی این عوامل معلول علت هایی است که با اندکی ریز بینی در بطن طبیعت و خوی انسانی نهفته است.
و اما در مورد پایمال شدن حقوق زن ها در جامعه.این مطلب را با یک سوال مطرح می کنم.چرا جریان فمینیستی در قرن بیستم پای به عرصه ی جامعه و اندیشه ها نهاده است؟چرا پیش از آن سخنی در این مورد رانده نمی شد؟هر کدام از این موارد دلایلی مختص به خود دارد و نباید بدون در نظر گرفتن دلیلی نسبت به هر گروه یا جنسیتی خاص جبهه گرفت.نباید جامعه ای را به دلیل مردسالاری سرزنش کرد.بلکه باید در پی یافتن علت ها و رفع موانع آن بود.مسلما عامل به طبیعت فیزیکی یک گونه جاندار بر می گردد.
باز مراجعه کنیم به طبیعت.باز در حیوانات رفتار های برتری جویانه ی یک جنس را نسبت به جنس دیگر جستجو و کنکاش کنیم.به عنوان مثال زنبور عسل و زن سالاری در اجتماع کندو ها. جالب است بدانید که در ابتدای فصل پاییز که فصل باروری زنبور ها به پایان می رسد زنبور های ماده زنبور های نر را از کندو ها بیرون می رانند. و به همین علت زنبور های نر در ادامه ی فصل توان زندگی کردن نخواهند داشت و زندگی آن ها در این فصل خاتمه می یابد .چرا؟ بدین علت که زنبور نر در کندوها هیچ نقش تولیدی را نمی پذیرند و مصرف کننده ی محض هستند. همچنین در گونه ی گربه سانان به طور مثال شیر. طبیعت این جانور به گونه ای است که شیر ماده وظیفه ی امرار معاش را به عهده می گیرد.بنا بر این در این نوع حیوان ماده سالاری جلوه پیدا می کند.
و اما در مورد انسان و جوامع انسانی.این که چرا در جوامع مردسالاری شکل گرفته است به طبیعت فیزیکی انسان ها بر می گردد.مسلم و واضح است که در میان گونه ی آدم جنس نر از قدرت بدنی و فیزیکی بیشتری نسبت به جنس مقابل خود بر خورد دار است.بنابراین در هر دوره که گذران زندگی با قدرت جسمانی نسبت مستقیم داشته باشد مرد در اجتماع و خانواده به عنوان تولید کننده و زن به عنوان مصرف کننده جلوه پیدا می کند.و همین پایه و مبدا ای برای ایجاد یک جامعه ی مردسالارانه است.به این دلیل که جنس ماده که بیشتر مصرف کننده می باشد تا تولید کننده به صورت وابسته خود را نشان می دهد. متذکر می شوم که این سیستم و سبک در جوامعی که قدرت بدنی و انرژی عضلانی منبع اصلی برای تولید و امرار معاش زندگی است به طور طبیعی پیاده خواهد شد.حال این پرسش که چرا دیدگاه فمینیستی و کاهش مرد سالاری تنها در قرنها ی نوزده و بیست و بیست و یکم صورت پذیرفته است؟(از یاد نبریم که که در قرون پیش از آن مرد سالاری نه تنها در جوامع آسیایی بلکه در جوامع اروپایی و آمریکایی نیز ریشه دوانده است) علت را در انقلاب صنعتی و کاهش نیروی انسانی باید جستجو کرد.با ایجاد صنعت و کاهش نیاز به قدرت بدنی در فرایند تولید نقش جنس مذکر به عنوان یک تولید کننده کاهش یافت در پی آن کارآرایی اندیشه و علم در فرایند تولید افزایش.کم کم قدرت بدنی مردان جای خود را به ماشین های مکانیکی می دهند و آن گاه اندیشه و جایگاه علمی است که به پروسه ی تولید و فن آوری کمک می کند.مسلما عقل و تفکر در عضلات نهفته نیست بلکه آن را باید در سر آدمی جست.و در این مورد جنس زن همپای جنس مرد و همتراز با آن محمل اندیشه و تولید علم است.آن گاه که مرد خانواده به علت قدرت بدنی خود نمی تواند مایحتاج زندگی را تامین کند دیگر دلیلی برای وابستگی جنس ماده به او نمی توان پیدا کرد.و آن گاه که در پیشرفت جامعه و امرار معاش خانواده قدرت مغز نقش اصلی را می پذیرد در پی آن است که زن و مرد هردو می توانند نقش برابر و همترازی را برای تولید و گذران زندگی بپذیرند.اینکه می بینیم در جامعه ی غرب کنونی مردسالاری به نحو بسیار زیادی کاهش یافته است و اینکه می بینیم در جامعه ی غربی حقوق اجتماعی برابر و همتراز بین زن و مرد تقسیم می شود به علت کاهش نیاز به قدرت بدنی و عضلانی (که خود از عوامل برتری مرد نسبت به زن است) در صنعت ،علم ،سیاست و اقتصاد است.در ایران نیز همین علت هاست که نتیجه ی آن مشاهده ی ایجاد و رشد فمینیست در جامعه و همراه آن مشاهده ی خانواده های مردسالارانه است.در خانواده ها و میان زنهایی نهال اندیشه ی فمینیستی و برابری حقوقی فرهنگی زن و مرد رشد می کند که از لحاظ تحصیلات علمی و نوع شغل مطابق با تحصیلات در سطح بالاتری نسبت به دیگر خانواده ها قرار داشته باشند.از طرفی آن گونه که در جوامع روستایی و نیز کارگری با خانواده های به شدت مردسالارانه بر می خوریم تنها بدان علت که در این نوع خانواده امرار معاش تنها به عهده ی کسی است که قدرت بدنی بیشتری دارد و آن که از چنین توانایی ای برخوردار نیست نقش وابسته و تابع را می پذیرد.
در جوامعی که قدرت عضلانی نیازهای اصلی انسان ها را بر آورده می کند مردسالاری رشد می یابد.در جوامعی که اندیشه، علم و فناوری ملاک تامین نیاز های انسانهاست برابری میان زن و مرد به وجود خواهد آمد.و نیز مطمئن باشید که اگر در جامعه ای نیاز های اساسی و ابتدایی توسط ویژگی ای که زن در آن تسلط بیشتری داشته باشد برآورده شود آن جامعه گونه ی زن سالارانه را تجربه خواهد کرد.
متاسفانه در دیدگاه ها و اظهار نظرهایی که از سوی فمینیست ها مطرح می شود تنها به بیان معلول و انتقاد از آن ها بر می خوریم.در صورتی که مقالات فمینیستی و نگرش فمینیست ها باید به سوی کشف علت و طریقه و راه حل مشکلات سوق پیدا کند.در جوامع هر چه پیشرفت علمی و فن آوری صورت پذیرد درد جامعه ی مردسالاری و جبر جنس مرد التیام بیشتری میابد.در پایان شما را به مشاهده ی چند خانواده ی صوری و مثلی دعوت می نمایم.خانواده ی کارگری .خانواده ای که زور بازوی کارگر نقش اصلی در امرار معاش اعضای آن خانواده به حساب می آید.در این خانواده با مرد سالاری مواجه می شویم. دوم خانواده ای که زن از تحصیلات فراتر و شغل و درآمد بیشتری نسبت به مرد برخورد دار است. به خانواده ای که زن سالاری در آن حاکم است بر می خوریم(از برخی استثنائات نیز باید گذشت .به طور مثالی جبری که مرد توسط قدرت فیزیکی خود در محیط خانواده ایجاد می کند .مسلما در این نوع موارد قانون درست و عادل نقش اصلی را در حل مشکل خواهد داشت.) و در پایان خانواده ای که مرد و زن هر دو و به اندازه ی برابر از سطح تحصیلات و شغلی برخوردارند.در این خانواده ها غالبا حقوق عادلانه و رفتار ادب مآبانه را مشاهده می نماییم.
گلناز خانم امیدوارم که شما نظر من را مطالعه فرموده باشید.آرزو می کنم که جامعه ی ایران توسط من ،شما و هم وطنان ما عرصه ها و پله های علم و فن آوری را که عامل برابری حقوق زن و مرد هست یکی پس از دیگر طی کنیم.و از این به بعد نه شاهد جامعه ای مردسالارانه و نه زن سالارانه بلکه جامعه ای برابر ،متعادل و ایده آل باشیم.
|
یک سوال که ممکن است بارها شنیده باشید.یک بار دیگر آن را مطرح می کنم.فرض کنید به شما اطلاع می دهند که فردا در همین ساعت خواهید مرد. در این یک روز چه کاری انجام می دهید؟
خوشحال می شم در پیام ها نظرتون رو بنویسید.
در ضمن پیشنهاد می کنم اون کاری رو که در اون زمان انجام خواهید داد همین امروز انجام بدید
|